پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 403
خطبه سى و هشتم
و من كلام له عليه السّلام و فيها علّة تسمية الشّبهة شبهة ثمّ بيان حال النّاس فيها در اين خطبه، علت نامگذارى شبهه، به شبهه آمده و سپس حال مردم به هنگام گرفتارى در شبهات، تبيين شده است.
خطبه در يك نگاه
مختصر دقّتى در محتواى اين خطبه نشان مىدهد كه اين سخن، بخشى از يك سخن مشروحترى بوده كه مرحوم سيد رضى اين چند جمله را از آن برگزيده است.
به همين دليل در اين سخن دو بخش مىبينيم كه ظاهرا با هم سازگار نيست.
بخش نخست در باره علت نامگذارى شبهه به اين نام و راه نجات از شبهات سخن مىگويد، و در بخش دوم بيان چگونگى حال مردم در برابر مرگ است كه نه آنهايى كه از مرگ مىترسند از آن نجات مىيابند و نه آنها كه خواهان بقا و ابديّتند به آن مىرسند و روشن است كه اين دو در ظاهر، پيوندى با هم ندارند.
قرائن زيادى در نهج البلاغه وجود دارد كه نشان مىدهد كه بناى سيد رضى بر اين نبوده است كه خطبههاى مولا عليه السّلام را به طور كامل نقل كند، بلكه بخشهايى كه از
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 404
نظر او فصيحتر و پر محتواتر بوده و فنون بلاغت بيشترى در آن رعايت شده است، بر مىگزيد و به صورت قطعهاى در مىآورده و در نهج البلاغه ذكر مىكرده است.
تعبير به «من كلام له» يا «من خطبة له» كه با «من» تبعيضيه شروع مىشود نيز شاهدى گويا براى اين مدّعا است، زيرا نمىفرمايد: «و من خطبته»، يا «و من كلماته» كه مفهومش اين است كه «يكى از خطبهها يا يكى از كلمات مولا اين است» بلكه مىفرمايد: «و من خطبة له» يعنى آنچه در اينجا آمده است بخشى از يك خطبه آن حضرت است، يا مىفرمايد: «و من كلام له» يعنى آنچه در اينجا آمده بخشى از يك سخن آن حضرت است.
به هر حال خطبه بالا در عين فشردگى دو نكته بسيار مهم را در مورد تفسير شبهه و وضع مردم در برابر مرگ بازگو كرده است كه در شرح خطبه خواهد آمد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 405
و إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ: فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضّلال و دليلهم العمى فما ينجو من الموت من خافه، و لا يعطى البقاء من أحبّه.
ترجمه
شبهه، تنها از اين جهت شبهه ناميده شده است كه شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است)، امّا دوستان خدا در برابر شبهات نور و چراغ راهشان يقين است و دليل راهنماى آنها سمت و مسير هدايت. و امّا دشمنان خدا، دعوت كننده آنان در شبهات همان ضلالت و راهنماى آنها كور دلى است، آن كس كه از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمىيابد و آن كس كه بقا را دوست دارد به او بقا نمىدهند.
شرح و تفسير
در شبهات چه بايد كرد؟
از پارهاى از منابع استفاده مىشود كه اين بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبير و جنگ جمل است، چرا كه در آن جنگ گروهى از مردم را گرفتار شبهه و به پيمان شكنى و قيام بر ضدّ حق دعوت كردند.
از عوامل شبهه كشانيدن پاى همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميدان جنگ و طرح
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 406
خونخواهى عثمان و امثال آن بود.
امام عليه السّلام در اينجا، تحليل دقيقى در باره شبهه دارد، مىفرمايد: شبهه تنها از اين جهت شبهه ناميده شده كه شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است). «و إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ».
و به همين دليل سبب فريب گروهى از ساده لوحان و دستاويزى براى شيطان صفتان، جهت فرار از حق مىشود.
در حقيقت امورى كه در زندگى فردى و اجتماعى براى انسان پيش مىآيد، از سه حال خارج نيست: «گاهى حقّى است آشكار، مثل اين كه مىگوييم آن كس كه خوبى كند نتيجه آن را مىگيرد و آن كس كه راه خطا بپويد گرفتار مىشود.
و گاه باطلى است روشن، مثل اين كه كسى بگويد: «بىقانونى و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است». بديهى است كه هر كس باطل بودن چنين سخنى را تشخيص مىدهد.
ولى مواردى پيش مىآيد كه نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آن جايى است كه مطلب باطلى را در لباس حق عرضه مىكنند، ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همين پوشش براى فريب مردم يا استدلالهاى بىاساس استفاده مىشود، درست شبيه همان عذرهاى واهى كه اصحاب جنگ جمل و معاويه و يارانش براى آتش افروزىهاى جنگ به آن استناد مىجستند.
مشكل بزرگ جوامع بشرى در گذشته و امروز، همين مشكل بوده و هست، بلكه با گذشت زمان، اين معنا گسترش پيدا كرده است، چنانكه امروز مىبينيم كه بسيارى از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطهجويىهاى ظالمانه را زير پوششهاى حقوق بشر و دفاع از آزادى انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانى عملى مىكنند.
سپس امام عليه السّلام راه نجات از شبههها را بيان مىفرمايد و موضعگيرى دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبههها در عبارت زيبايى چنين بيان مىكند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 407
امّا دوستان خدا «در برابر شبهات (و براى زدودن ظلمات آنها) نور و چراغ راهشان يقين است و دليل و راهنمايى آنان سمت و مسير هدايت، «فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى».
اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از دو چيز باشد: نخست اين كه اولياء اللّه به خاطر برخوردارى از يقين به مبانى وحى، به سراغ قرآن و سخنان پيشوايان معصوم مىروند و در پرتو اين نور و روشنايى، ظلمات شبهات را در هم مىشكنند و از چنگال آن رهايى مىيابند.
بنا بر اين تفسير، يقين اشاره به ايمان به خدا و نبوت است «و سمت الهدى»، اشاره به هدايتهايى است كه از طريق وحى نصيب انسان مىشود، همان طور كه قرآن مجيد مىگويد: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، اين كتاب بزرگ، شكى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزكاران است.
تفسير ديگر اين كه مراد از يقين، استفاده از مقدمات قطعى و امور يقينى است كه هرگاه انسان در تجزيه و تحليل خود بر امور يقينى تكيه كند، مىتواند گره شبهه را بگشايد و به سمت هدايت حركت كند.
و به تعبير ديگر، اولياء اللّه چون گرفتار هوا و هوس نيستند و عقل سليم بر وجودشان حاكم است، مىتوانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشكافند و به مسير هدايت گام نهند، در حالى كه اگر فضاى فكر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمىتوانستند چهره حق و باطل را از لابهلاى پوششها تشخيص دهند.
اين دو تفسير، با هم منافاتى ندارد و مىتواند در مفهوم جملههاى بالا جمع باشد.
ممكن است گفته شود كه در آيات و روايات نيز تعبيراتى است مشتبه و قابل
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 408
تفسيرهاى مختلف، در اينجا بايد چه كار كرد؟
جواب اين سؤال را قرآن مجيد به روشنى داده است و آن اين كه در اين گونه موارد، بايد به سراغ محكمات آيات و روايات رفت و در پرتو آيات و رواياتى كه با صراحت حقايق را بيان كرده، موارد مشتبه را تفسير كرد و از اين امتحان الهى كه به وسيله آيات و روايات متشابه است، سربلند بيرون آمد.
در امور زندگى انسان نيز همانند آيات قرآن، محكمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حركت مشكوكى مىبينيم كه مىتوانيم براى آن تفسير خوب يا بدى كنيم، در حالى كه ساليان دراز امتحان صداقت خود را در كارهاى مختلف و حوادث گوناگون داده است، اين حسن سابقه جزء محكمات است و آن حركت مشكوك از متشابهات كه به وسيله محكمات تفسير مناسب مىشود.
سپس به سراغ روش دشمنان خدا مىرود و مىفرمايد: «امّا دشمنان خدا، دعوت كننده آنان در شبهات) همان ضلالت، و راهنماى آنان، كوردلى است، «و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضّلال و دليلهم العمى، براى پيمودن هر راه انگيزه حركتى لازم است و راهنمايى و درست در اينجا است كه اولياء اللّه و اعداء اللّه از هم جدا مىشوند».
اولياء اللّه انگيزهاى جز يقين به خدا و قيامت ندارند و راهنمايى جز وحى و نبوت در حالى كه انگيزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهى، مانند هواى نفس و وسوسههاى شياطين جنّ و انس است، و راهنمايى جز كوردلى، براى آنان وجود ندارد.
به همين دليل گروه نخست به سعادت جاويدان مىرسند و به مصداق أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ...هُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ
، آگاه باشيد! دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مىشوند (گذشته و آينده آنان، هر دو روشن و اميد بخش است.) ... هم در زندگى دنيا شاد و
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 409
مسرورند و هم در زندگى آخرت. زندگى آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالى كه دشمنان خدا به مصداق، أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ، يا مانند ظلماتى در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريك است، ظلمتهايى است متراكم يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه وقتى كه دست خود را خارج كند، ممكن نيست آن را ببيند و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست. اينان در لابهلاى امواج گمراهى و ضلالت و بدبختى و شقاوت دست و پا مىزنند.
آنچه در كلام بسيار پر معناى امام در اين خطبه آمده است، هم در مقياس زندگى فردى صادق است و هم در مقياس زندگى جمعى، بلكه در بعد اجتماعى آثارش گستردهتر و وحشتناكتر است.
و نمونه كامل آن در بخش دوم (أعداء اللّه)، همان سه گروهى هستند كه در جنگ «جمل» و «صفّين» و «نهروان» با استناد به شبهات واهى و دلايلى سستتر از تار عنكبوت، به مقابله با امام عليه السّلام برخاستند و ضربات سهمگينى بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.
جالب اين كه در صحيح بخارى در حديثى از «أبو بكرة»- يكى از ياران پيامبر خدا- چنين نقل شده است كه مىگويد: «من سخنى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده بودم كه در ايّام جنگ جمل براى من بسيار مفيد بود، چرا كه نزديك بود به لشكر جمل بپيوندم و همراه آنها (در برابر على عليه السّلام) بجنگم و آن سخن، اين بود كه وقتى اين خبر به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد كه گروهى از ايرانيان دختر كسرا را به پادشاهى برگزيدهاند، فرمود: لن يفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة، هر قوم و ملّتى كه زنى را زمامدار خود كنند روى رستگارى را نخواهند ديد. همين امر سبب شد تا
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 410
لشكر جمل را كه در حقيقت، عايشه، بر آنان حكومت مىكرد، رها سازم.»
نكته تأثير شبهه در تحريف حقايق
اگر باطل در چهره اصلىاش ظاهر شود، بر كسى مخفى نمىماند و وجدانها بيدار و طبع سليم انسانها هرگز آن را پذيرا نمىشود و تنها كسانى به سراغ آن مىروند كه دلى بيمار و فكرى منحرف دارند.
امّا هنگامى كه باطل را در لباس حق بپيچند و با آرايش حق آن را بيارايند، غالبا كار مشكل مىشود و حق طلبان گرفتار اين فريب و نيرنگ شده به آن روى مىآورند.
و اين يكى از شاخههاى شبهه است.
شاخه ديگر آن كه مقدارى از حق با مقدارى از باطل آميخته گردد و چهره زشت و شوم باطل، در اين اختلاف پنهان گردد.
شاخه ديگر اين كه باطل را از طريق توجيهات فريبنده در نظرها حق جلوه دهند بىآن كه باطل به حق آميخته شده باشد.
از اينجا مصايب و فاجعههايى كه مىتواند دامنگير فرد يا جامعه به خاطر شبهات شود، به خوبى آشكار مىگردد.
تاريخ بشر پر است از مشكلات و مصايبى كه از طريق شبهات و وسوسههاى شيطانى دامان انسانها را گرفته و شيّادان و فريبكاران با ايجاد شبهات خود را بر مردم صالح سادهدل تحميل كردند.
جنگهاى سه گانه معروفى كه در بصره و صفّين و نهروان رخ داد و گروه زيادى را به كام مرگ فرو كشيد- كه در ميان آنها افراد ساده دل بسيارى بودند- نمونههاى روشنى از سوء استفاده شيّادان از شبهه، براى پيشرفت مقاصدشان محسوب مىشود.
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 411
داستان اشك ريختن بر كشته شدن عثمان و استفاده از پيراهن خونين او براى بسيج مردم، حتّى از سوى كسانى كه دست خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحريك «امّ المؤمنين» و سوار كردن او بر شتر و كشاندن حرم پيامبر به ميدان جنگ، نمونه زنده اين معنا است.
بر افراشتن قرآنها بر سر نيزه و شعار تسليم در برابر فرمان آن، هر چه باشد و جلوگيرى از خونريزى و برادر كشى، شبهات ديگرى بود كه جنگ صفّين را به نتيجه دردناكى كشاند.
عمق فاجعه شبهه آن گاه ظاهر مىشود كه قاتل عمّار را به دليل بودن او در لشكريان امام- حضرت على عليه السّلام معرّفى كنند و قاتلان شامى را تبرئه كنند! و بدين ترتيب، حديث معروف نبوى «يا عمّار! تقتلك الفئة الباغية، تو را گروه ستمگر خواهد كشت»، را كه دليل روشنى بر ستمگرى و فساد دستگاه معاويه بود، به نفع آنان تفسير كنند.
در نهروان نيز، يك عدّه بظاهر قاريان قرآن و نماز شب خوانهاى داغ سجده به پيشانى بسته، با شعار فريبنده «لا حكم الّا للّه»، «حكميّت تنها از آن خداست»، چنان بازار شبهه را داغ كردند كه گروه عظيمى از بىخبران غافل را به كام مرگ فرو بردند، مرگى كه پايانش دوزخ و جهنّم بود! در دنياى فريبكار امروز، وضع از اين هم بدتر است، شعارهاى بسيار زيبا و جالب، مانند شعار آزادى و برابرى انسانها و حكومت مردم بر مردم و احياى حقوق بشر و تمدّن و تعالى و پيشرفت، عناوينى هستند كه تحت پوشش آنها بدترين جنايات و زشتترين اعمال و وقيحترين كارها انجام مىشود.
در خطبه 40 و 50 شرح بسيار جالبى در اين زمينه آمده كه به خواست خدا به زودى به تفسير آن مىرسيم و نيز در كلمات قصار در جمله 198 اشاره ظريفى به اين مسأله شده است.
«فما ينجو من الموت من خافه و لا يعطى البقاء من أحبّه»، «آن كس كه از
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 412
مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمىيابد و آن كس كه بقا را دوست دارد بقا به او نمىدهند.
شرح و تفسير
ترس از مرگ بيهوده است
بسيارى از شارحان نهج البلاغه بر اين عقيدهاند كه اين فراز پيوند خاصى با فراز قبل ندارد و هر يك از جايى گرفته شده و مرحوم سيّد رضى آنها را به عنوان برگزيدههايى از يك خطبه يا از دو خطبه در اينجا آورده است.
البتّه مىتوان با تكلّف پيوندى در ميان اين جملهها به وجود آورد. و آن اين كه كسانى كه در چنگال شبهات گرفتار و تسليم مىشوند، ممكن است كه از ترس مرگ باشد. امام در اين جملههاى اخير مىفرمايد كه ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.
به هر حال اين بخش از خطبه مركّب از دو جمله است كه هر دو ناظر به مسأله مرگ و پايان زندگى انسانها است.
در جمله نخست مىفرمايد: «آن كس كه از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمىيابد، (فما ينجو من الموت من خافه).
بلكه اين ترس و وحشت، خود يكى از اسباب نزديك شدن مرگ است. مرگ قانونى است كه بر پيشانى تمام موجودات زنده نوشته شده است، چرا كه حيات جاودان جز براى خدا نيست. تمام ممكنات محدودند و سرانجام پايان مىگيرند و فانى مىشوند، آنچه باقى مىماند، ذات پاك ازلى و ابدى خدا است كه هرگز گرد و غبار فنا بر دامان كبريايش نمىنشيند.
بنا بر اين نه ترس و وحشت از مرگ چيزى را عوض مىكند و نه دست و پا زدن براى بقا موجب بقا و حيات جاودانه است.
به همين دليل در جمله دوم، امام مىافزايد: «و آن كس كه بقا را دوست دارد، بقا
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 413
به او نمىدهند (و لا يعطى البقاء من أحبّه).
ممكن است كه پايان زندگى دير و زود داشته باشد، ولى به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آب حيات گشتن و جرعهاى از آن سر كشيدن و هميشه زنده ماندن، خيال باطل و فكر محال است.
نكته
شك نيست كه در اين جهان هستى، غير از ذات پاك پروردگار همه چيز تدريجا كهنه و فرسوده مىشوند و راه فنا و مرگ را پيش مىگيرند.
خورشيد- كه بزرگترين ستاره منظومه شمسى است و حجم آن يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بيشتر است- سرانجام خاموش و تاريك مىشود و مىميرد، چرا كه در هر شبانه روز، مقدار عظيمى از مادّه آن تبديل به انرژى مىشود و در فضا پخش مىگردد. كره زمين و تمام سيّارات و همه كهكشانها، سرانجام مرگى دارند.
اصولا تولّد، خود بهترين دليل بر مرگ است، چرا كه اگر چيزى جاودانه شد، نه تولّدى دارد و نه مرگى.
بنا بر اين تصوّر اين كه كسى حيات جاودان داشته باشد، تصوّرى است باطل و بر خلاف قانون قطعى آفرينش. آيه شريفه، كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، هر انسانى چشنده مرگ است»، و از آن بالاتر آيه «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ، هر چيزى فانى مىشود جز ذات پاك خدا»- از عموماتى است كه هيچ استثنايى بر نمىدارد و تخصيصى بر آن وارد نمىشود.
بنا بر اين ترس از مرگ ترسى است بدون دليل و انتظار حيات جاودان انتظارى است بىمعنا.
آنچه مهم است اين است كه آماده مرگ باشيم و از حيات خود، بنحو احسن استفاده كنيم، و مرگ را نه به معناى فناى مطلق، بلكه به معناى انتقال از سراى
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 414
كوچك و محدودى به جهانى بسيار وسيع و مملوّ از نعمتها بدانيم، كه اگر عملمان پاك باشد نه مرگ به ما لطمهاى مىزند و نه انتقال از اين دنيا ترس و وحشتى دارد.
آرى، مهم ايمان و عمل پاك است.
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 415
خطبه سى و نهم
و من خطبة له عليه السّلام خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشير، صاحب معاوية لعين التمر، و فيها يبدى عذره و يستنهض النّاس لنصرته اين خطبه را امام هنگامى ايراد كرد كه از حمله «نعمان بن شبير» (از ياران معاويه) به «عين التمر»، (يكى از مناطق شمالى عراق) آگاه شد. امام در اين خطبه، عذر خويش را (از عدم مقابله سريع با دشمن) بيان و مردم را براى يارى و همكارى بسيج مىكند.
خطبه در يك نگاه
اين خطبه همان گونه كه در بالا اشاره شد، هنگامى ايراد شد كه نعمان بن شبير، به عين التمر- كه يكى از آبادىهاى معروف عراق بود حمله كرد. معاويه قبلا به او گفته بود كه منظور من از اين گونه حملهها ايجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است، نعمان- كه از عثمانيان بود- براى اين كار داوطلب شد و معاويه دو هزار رزمنده در اختيار او قرار داد و به او سفارش كرد كه به شهرها و نقاط پر جمعيّت نزديك نشود و به مراكزى حمله كند كه گروه اندكى از سپاهيان در آن منطقه باشند و
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 416
نيز به سرعت ضربهاى بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتيجه معكوس شود.
نعمان حركت كرد و به نزديكى «عين التمر» رسيد. مالك بن كعب (از سوى على عليه السّلام) در آنجا بود. همراه مالك هزار رزمنده بودند، ولى به آنها اجازه داده بود كه به كوفه برگردند و جز صد نفر با او باقى نمانده بود.
مالك كه از آمدن نعمان با خبر شد، نامهاى به امام عليه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد.
هنگامى كه نامه به على عليه السّلام رسيد، به اصحاب خود فرمود: «برخيزيد! و به يارى مالك بشتابيد، زيرا نعمان با سپاه كوچكى از اهل شام به عين التمر حملهور شد».
ولى مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند.
امام به سراغ رؤساى قبايل فرستاد و به آنان دستور داد كه هم خودشان حركت كنند و هم مردم قبيله خود را بسيج كنند. آنها نيز كار مثبتى انجام ندادند و تنها سيصد نفر يا كمتر جمع شدند.
امام از اين سستى و ضعف و زبونى و بىحرمتى نسبت به دعوت پيشوايشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را كه مملو از نكوهش و سرزنش اين قوم ضعيف و ناتوان است، ايراد فرمود و نشان داد كه تمام مشكل مسلمانان و مردم عراق، در ضعف و زبونى اين جمعيّت است كه مايه جسارت دشمنان و نوميدى دوستان شده است.
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 417
بخش اول
منيت بمن لا يطيع إذا أمرت و لا يجيب إذا دعوت، لا أبالكم! ما تنتظرون بنصركم ربّكم؟ أما دين يجمعكم و لا حميّة تحمشكم؟
أقوم فيكم مستصرخا و أناديكم متغوّثا، فلا تسمعون لي قولا، و لا تطيعون لي أمرا، حتّى تكشّف الأمور عن عواقب المساءة، فما يدرك بكم ثار، و لا يبلغ بكم مرام. «من گرفتار مردمى هستم كه هرگاه به آنها فرمان مىدهم، اطاعت نمىكنند و هر زمان كه آنان را فرا مىخوانم اجابت نمىكنند. اى بىاصلها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دينى نداريد كه شما را دور خود جمع كند و يا غيرتى كه شما را به خشم آورد؟ من در ميان شما به پا مىخيزم و فرياد مىكشم و دردمندانه از شما يارى مىطلبم، اما نه سخن مرا مىشنويد و نه از دستورم اطاعت مىكنيد! تا زمانى كه عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود (و پشيمان گرديد در زمانى كه كار گذشته و پشيمانى سودى ندارد) با اين حال نه با شما انتقام خون بىگناهى گرفته مىشود و نه با كمك شما هدف مطلوبى به دست مىآيد.
شرح و تفسير چرا دست روى دست گذاردم؟!
همان گونه كه در بالا اشاره شد اين خطبه در زمانى ايراد شد كه يكى از غارتگران شام به نام نعمان بن بشير، از سوى معاويه مأموريت يافت كه به بعضى از مناطق
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 418
عراق حملات ايذايى داشته باشد تا روحيه مردم را تضعيف كند و امام عليه السّلام مردم را به مقابله با او دعوت كرد، ولى متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونى و ناتوانى مردم عراق، پاسخ مثبتى به امام ندادند و امام ناچار شد اين خطبه را به دو منظور ايراد فرمايد:
نخست اين كه ضايعات و مشكلاتى را كه از اين رهگذر حاصل مىشود، از ساحت خويش دور سازد و مسئوليت آن را به گردن مردم عراق كه تا اين حد، در برابر حركتهاى كوچك دشمن نيز ابراز ضعف و ذلّت مىكنند، بيفكند.
ديگر اين كه شايد اين سخنان كوبنده در روح آن خفتگان بىدرد اثرى بگذارد و بيدار شوند تا اين خطرات را ببينند و احساس مسئوليت كنند، لذا حضرت مىفرمايد:
من گرفتار مردمى شدهام كه هر گاه به آنها فرمان مىدهم، اطاعت نمىكنند و هر زمان كه آنان را فرا مىخوانم اجابت نمىكنند! «منيت بمن لا يطيع إذا أمرت و لا يجيب إذا دعوت».
بديهى است كه نيرومندترين و با تدبيرترين فرماندهان و مديران نيز، هنگامى كه گرفتار چنين قوم و جمعيتى شود، كارى از او ساخته نيست و هر زيان و شكستى كه دامان اين گروه را بگيرد، مسئوليت آن متوجّه خودشان است.
حضرت، سپس مىافزايد: «اى بىاصلها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد»؟ «لا أبالكم! ما تنتظرون بنصركم ربّكم»؟
همه شرايط مبارزه با دشمن را داريد، هم عدّه و هم عدّه و امكانات داريد و هم از نقشههاى شوم دشمن آگاه شدهايد و هم از خطراتى كه شما را احاطه كرده با خبر هستيد، ديگر منتظر چه مىباشيد؟ نشستهايد تا مرگ ذليلانه خود را به دست دشمن تماشا كنيد؟
جمله «لا أبا لكم!»، اى بىاصلها! همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد، يا كنايه از اين است كه شما گويى پدرى بالاى سرتان نبوده و از تربيت خانوادگى محروم بودهايد كه اين چنين ضعيف و زبون و ناتوان هستيد و يا نفرين است، يعنى حضرت
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 419
نفرين مىكند كه خداوند! پدر را از شما بگيرد. و اين كنايه از ذليل و خوار شدن است، زيرا كسى كه پدر خود را از دست مىدهد، نوعا گرد و غبار ذلّت و خوارى بر او مىنشيند.
در ادامه اين سخن براى تحريك آنها مىافزايد: آيا دينى نداريد كه شما را دور خود جمع كند و يا غيرتى كه شما را به خشم آورد؟ «أما دين يجمعكم و لا حميّة تحمشكم»؟ در واقع هر يك از اين دو مىتوانست دواى درد جانكاه آنها باشد، زيرا داشتن يك دين كه حلقه اتصالى است در ميان اقوام و گروههاى به ظاهر مختلف و متفاوت كافى است كه همه را دور يك هدف جمع كند و انسجام را- كه يك شرط اصلى پيروزى است- فراهم سازد.
و هرگاه چنين دينى در ميان آنها وجود نداشته باشد و يا ضعيف و فاقد كارايى گردد، حد اقل غيرت اجتماعى و علاقه به حفظ آب و خاك و دفاع از حريم قوم و ملّت ايجاب مىكند كه آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حركت در آيند، ولى مردم كوفه و عراق در آن زمان با نهايت تأسّف، فاقد هر دو اصل بودهاند و نه دين محكمى داشتهاند و نه غيرت اجتماعى كافى.
يك چنين گروهى و جمعيّتى كه فاقد يك پايگاه محكم اجتماعى است، در حقيقت، بزرگترين مشكل براى پيشواى مدير و مدبّر خواهد بود.
و چه زيبا فرموده است امام عليه السّلام در خطبهاى ديگر، آنجا همين گروه ضعيف و زبون پراكنده را مخاطب ساخته و مىگويد: «أريد أن أداوى بكم و أنتم دائى كناقش الشّوكة بالشّوكة، عجبا! من مىخواهم به وسيله شما بيماريم را درمان كنم، امّا شما خود بيمارى من هستيد، همانند كسى كه بخواهد خار را به وسيله خار
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 420
از بدن خود خارج كند». و به همين دليل حضرت در ادامه سخن مىافزايد: «من در ميان شما به پا مىخيزم و فرياد مىكشم و دردمندانه از شما يارى مىطلبم، اما نه سخن مرا مىشنويد و نه از دستورم اطاعت مىكنيد، تا زمانى كه عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود و (پشيمان گرديد در زمانى كه كار از كار گذشته و پشيمانى سودى ندارد).
«أقوم فيكم مستصرخا و أناديكم متغوّثا، فلا تسمعون لي قولا، و لا تطيعون لي أمرا، حتّى تكشّف الأمور عن عواقب المساءة».
آيا چيزى دردناكتر از اين پيدا مىشود كه پيشوايى اين چنين آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنين قوم و ملّتى شود كه پيوسته خون دل بخورد و فرياد بزند، امّا گوش شنوايى نباشد! تنها در برابر امير مؤمنان على عليه السّلام چنين نبودهاند، بلكه تاريخ مىگويد كه نسبت به امام حسن و امام حسين عليهما السّلام- فرزندان رشيد امير المؤمنان- نيز همين گونه رفتار كردهاند. بعد از واقعه خونين كربلا كه امام حسين عليه السّلام و تمام يارانش شهيد شدند و آنچه نبايد اتفاق افتد، افتاد، مردم كوفه سخت تكان خوردند و بيدار شدند و پشيمان گشتند و به عنوان توّابين براى خونخواهى امام حسين عليه السّلام قيام كردند امّا چه سود كه كار از كار گذشته بود و آن روز كه بايد شجاعانه اطراف نماينده امام حسين عليه السّلام، مسلم، را بگيرند همگى بيعت شكسته، در خانهها پنهان شدند و سرانجام، مسلم يكّه و تنها با آنان مبارزه كرد و شهادت پر افتخار را بر تسليم ذلّت بار
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 421
ترجيح داد.
سرانجام در آخرين جمله از اين فراز از خطبه حضرت به عنوان يك نتيجه گيرى روشن مىفرمايد:
«بنا بر اين، نه با شما انتقام خون بىگناهى گرفته مىشود و نه با كمك شما هدف مطلوب، به دست مىآيد. فما يدرك بكم ثار، و لا يبلغ بكم مرام.»
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 423
بخش دوم
دعوتكم إلى نصر إخوانكم فجرجرتم جرجرة الجمل الأسرّ، و تثاقلتم تثاقل النّضو الأدبر ثمّ خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.
ترجمه
من شما را به يارى برادرانتان- كه در چنگال دشمن گرفتار شدهاند- فرا خواندم ولى شما همانند شترى كه از درد سينه بنالد، آه و ناله سر داديد و يا همانند حيوان لاغرى كه پشتش زخم باشد، كندى كرديد! سپس گروه اندكى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان، كه گويى آنها را به سوى مرگ مىبرند در حالى كه آن را با چشم خود نظاره مىكنند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 424
شرح و تفسير
با ضعيفانى مثل شما نمىتوان در مقابل دشمن ايستاد!
امام در اين فراز كه دنباله سرزنشها و ملامتهائى است كه به مردم كوفه فرمود و از سستى و ضعف و زبونى و پراكندگى آنان در مقابل حركت حساب شده ايذايى دشمن سخت آنها را نكوهش كرد، چنين مىافزايد: «من شما را به يارى برادرانتان (اشاره به مالك بن كعب و ياران او است كه در سرزمين «عين التمر» مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت) دعوت كردم، ولى شما همانند شترى كه از درد سينه مىنالد، آه و ناله سر داديد و همانند حيوان لاغرى كه پشتش زخم باشد، كندى كرديد! دَعَوْتُكُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِكُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ.
اشاره به اين كه هم در سخن اظهار ناتوانى كرديد و هم در عمل كارى كرديد كه مايه سر شكستگى شما در دنيا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضايعات انسانى و مالى شما را افزون كرد.
تشبيه آنها به حيوانات بيمار، ممكن است اشاره به ضعف فكرى و ناتوانى در تصميم گيرى آنها باشد.
زيرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمىدهد كه اين گونه جسورانه به كشورش حمله كند و به هر جا مايل باشد، بدون هيچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظهاى ضربه وارد كند.
حضرت در آخرين جمله اين خطبه، اشاره به گروه اندكى مىفرمايد كه دعوتش را لبيك گفتند، ولى در عين حال چنان ترس و وحشتى آنها را فرا گرفته بود كه در چهرههايشان نمايان بود، مىفرمايد: «سپس گروه اندكى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان كه گويى آنها را به سوى مرگ مىبرند در حالى كه آن را با چشم خود نظاره مىكنند، «ثمّ خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ».
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 425
«متذائب»، همان گونه كه سيّد رضى در پايان اين خطبه گفته است- به معناى «مضطرب» است و از «تذائبت الريح»، (بادها، به صورت مختلف وزيدند) گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب، ذئب مىنامند براى اين كه هنگام راه رفتن پيوسته اين طرف و آن طرف مىرود.
بنا بر اين همين گروه اندك نيز گروهى نبودند كه بتوان به مصداق «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة»، بر آنها اعتماد كرد، بلكه گروهى بودند ضعيف و ترسو و مضطرب و پريشان كه گويى آنها را به قربانگاه مىبرند و مرگ خود را با چشم خود نظاره مىكنند، گروهى كه عدمشان برتر از وجودشان است و تكيه بر آنها مايه سر افكندگى و شرمسارى است و چقدر دردناك است كه پيشواى بزرگ و فرمانده شجاع و با تدبيرى مانند على عليه السّلام، گرفتار چنين مردمى شود! جمله كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ
، اقتباس از آيه ششم سوره انفال است كه در باره گروهى از مؤمنان ضعيف و ترسوى دوران پيامبر سخن مىگويد، آنها كسانى بودند كه براى فرار از جهاد پيوسته به بهانه جويى و مجادله با پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر، مىپرداختند، ولى حوادث بدر، نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس بىدليل بودند و چه پيروزىهاى عظيمى كه در اين جنگ براى مسلمانان حاصل شد! و عجب اين كه بعد از جنگ، همينها در مورد غنائم، زبان به اعتراض گشودند! اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه حتّى اگر اين گروه اندك، داراى عزم راسخ و آهنين و پايمردى و مقاومت بودند، باز بر دشمنان فراوان خود پيروز مىشدند، ولى افسوس ...
نكته پيامد سستى در برابر دشمن!
با اين كه اساس تعليمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملتها- جز در
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 426
مواردى كه با اسلام و مسلمانان، سر ستيز داشته باشند- گذاشته شده، با اين حال در مواردى شدّت عمل را واجب مىشمرد.
نمونه آن همان چيزى است كه در خطبه بالا و خطبههاى ديگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاويه و غارتگران شام ديده مىشود.
معاويه براى تضعيف روحيه سپاه كوفه و عراق پيوسته برنامه ريزى مىكرد و يكى از عمدهترين برنامههاى او كارهاى ايذايى بود. او گروهى را بسيج مىكرد كه غافلگيرانه به يكى از بخشهاى تحت حكومت على عليه السّلام حمله كنند و ضربهاى به هر كس كه دم تيغ آنها مىآيد، خواه مرد باشد يا زن يا كودك، بزنند و گروهى را به خاك و خون كشند و اموالى را غارت كنند و سريعا به پايگاه خود برگردند.
اين مسأله چندين بار در حكومت على عليه السّلام روى داد و هر زمان كه مولا برآشفته مىشد و لشكريان را به تعقيب سريع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت مىكرد، جمعيّت با كمال خونسردى و سستى با اين گونه مسائل روبرو مىشدند و هر قدر كه مولا فرياد مىكشيد و آنها را به واكنش سريع دعوت مىكرد، آن افراد ضعيف و زبون به حركت در نمىآمدند. گويا حملات دشمن متوجه آنها نيست، بلكه متوجه ديگران است! همين امر سبب شد كه غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت على عليه السّلام، عراق به آسانى در مقابل معاويه تسليم گردد و امام حسن عليه السّلام با آن موقعيت و مقام، نتواند جلوى آن مرد ظالم را بگيرد، چرا كه نيروى كار آمد و شجاعى كه بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختيار نداشت.
در دنياى امروز نيز مطلب همين گونه است، يعنى اگر نخستين حركات ايذايى دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار اين بنشينيم كه حركت همه جانبهاى از سوى آنها شروع شود، هنگامى بيدار مىشويم كه كار از كار گذشته است.
نه تنها با نهايت هوشيارى مىبايد مراقب كوچكترين حركت چه در بعد نظامى يا سياسى و چه در بعد تبليغاتى و اقتصادى بود و هر حركتى را فورا دفع كرد، بلكه
پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج2، ص: 427
بايد در اين گونه امور، ابتكار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگيريم و او را در موضع دفاعى قرار دهيم.
معمولا افراد سست اراده هنگامى كه نشانههايى از اين گونه حركات از سوى دشمن ظاهر مىشود به خاطر راحت طلبى، آن را توجيه- و به اصطلاح حمل بر صحّت- مىكنند، در حالى كه در اين گونه موارد اصل بر سوء ظن است، چرا كه طرف مقابل، دشمن خونخوار است و نه يك انسان آزادهاى كه عملش را مىتوان حمل بر صحّت كرد.
با ياد آورى جملهاى بسيار آموزنده و پر معنا، از خطبه جهاد- كه شرح آن گذشت- اين سخن را پايان مىدهيم.
امام امير مؤمنان در اين جمله مىفرمايد: «ألا و انّى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرّا و أعلانا و قلت لكم: «اغزوهم قبل أن يغزوكم: فو اللّه ما غزى قوم قطّ، فى عقر دارهم إلّا ذلّوا، آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با اين جمعيّت دعوت كردم و گفتم: پيش از آن كه با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد! به خدا سوگند هر قومى كه در درون خانهاش مورد تهاجم دشمن قرار گيرد به يقين ذليل خواهد شد».
(سؤال) ممكن است باز اين سؤال براى گروهى مطرح شود كه چرا امير مؤمنان على عليه السّلام، با گروهى از لشكريانش اين چنين تند و خشن برخورد كرده و آنها را تا اين حد تحقير مىكند؟ آيا بهتر نبود از در ملاطفت در آيد و با محبّت بيشترى با آنان سخن بگويد؟
پاسخ اين سخن را كرارا ذيل خطبههاى گذشته بيان كردهايم، و گفتيم كه اين آخرين دوا و در واقع همانند يك نوع جراحى بود، كه هيچ گريزى از آن وجود نداشت.