درحال بارگزاري
 
 
 
  • تاريخ: شنبه 12 تير 1389

خطبه سى و هشتم‏-خطبه سى و نهم‏


           

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 403

خطبه سى و هشتم‏

و من كلام له عليه السّلام و فيها علّة تسمية الشّبهة شبهة ثمّ بيان حال النّاس فيها در اين خطبه، علت نامگذارى شبهه، به شبهه آمده و سپس حال مردم به هنگام گرفتارى در شبهات، تبيين شده است.

خطبه در يك نگاه‏

مختصر دقّتى در محتواى اين خطبه نشان مى‏دهد كه اين سخن، بخشى از يك سخن مشروح‏ترى بوده كه مرحوم سيد رضى اين چند جمله را از آن برگزيده است.

به همين دليل در اين سخن دو بخش مى‏بينيم كه ظاهرا با هم سازگار نيست.

بخش نخست در باره علت نامگذارى شبهه به اين نام و راه نجات از شبهات سخن مى‏گويد، و در بخش دوم بيان چگونگى حال مردم در برابر مرگ است كه نه آنهايى كه از مرگ مى‏ترسند از آن نجات مى‏يابند و نه آنها كه خواهان بقا و ابديّتند به آن مى‏رسند و روشن است كه اين دو در ظاهر، پيوندى با هم ندارند.

قرائن زيادى در نهج البلاغه وجود دارد كه نشان مى‏دهد كه بناى سيد رضى بر اين نبوده است كه خطبه‏هاى مولا عليه السّلام را به طور كامل نقل كند، بلكه بخشهايى كه از

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 404

نظر او فصيح‏تر و پر محتواتر بوده و فنون بلاغت بيشترى در آن رعايت شده است، بر مى‏گزيد و به صورت قطعه‏اى در مى‏آورده و در نهج البلاغه ذكر مى‏كرده است.

تعبير به «من كلام له» يا «من خطبة له» كه با «من» تبعيضيه شروع مى‏شود نيز شاهدى گويا براى اين مدّعا است، زيرا نمى‏فرمايد: «و من خطبته»، يا «و من كلماته» كه مفهومش اين است كه «يكى از خطبه‏ها يا يكى از كلمات مولا اين است» بلكه مى‏فرمايد: «و من خطبة له» يعنى آنچه در اينجا آمده است بخشى از يك خطبه آن حضرت است، يا مى‏فرمايد: «و من كلام له» يعنى آنچه در اينجا آمده بخشى از يك سخن آن حضرت است.

به هر حال خطبه بالا در عين فشردگى دو نكته بسيار مهم را در مورد تفسير شبهه و وضع مردم در برابر مرگ بازگو كرده است كه در شرح خطبه خواهد آمد.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 405

و إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ: فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضّلال و دليلهم العمى فما ينجو من الموت من خافه، و لا يعطى البقاء من أحبّه.

ترجمه‏

شبهه، تنها از اين جهت شبهه ناميده شده است كه شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است)، امّا دوستان خدا در برابر شبهات نور و چراغ راهشان يقين است و دليل راهنماى آنها سمت و مسير هدايت. و امّا دشمنان خدا، دعوت كننده آنان در شبهات همان ضلالت و راهنماى آنها كور دلى است، آن كس كه از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمى‏يابد و آن كس كه بقا را دوست دارد به او بقا نمى‏دهند.

شرح و تفسير

در شبهات چه بايد كرد؟

از پاره‏اى از منابع استفاده مى‏شود كه اين بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبير و جنگ جمل است، چرا كه در آن جنگ گروهى از مردم را گرفتار شبهه و به پيمان شكنى و قيام بر ضدّ حق دعوت كردند.

از عوامل شبهه كشانيدن پاى همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميدان جنگ و طرح‏

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 406

خونخواهى عثمان و امثال آن بود.

امام عليه السّلام در اينجا، تحليل دقيقى در باره شبهه دارد، مى‏فرمايد: شبهه تنها از اين جهت شبهه ناميده شده كه شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است). «و إنّما سمّيت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ».

و به همين دليل سبب فريب گروهى از ساده لوحان و دستاويزى براى شيطان صفتان، جهت فرار از حق مى‏شود.

در حقيقت امورى كه در زندگى فردى و اجتماعى براى انسان پيش مى‏آيد، از سه حال خارج نيست: «گاهى حقّى است آشكار، مثل اين كه مى‏گوييم آن كس كه خوبى كند نتيجه آن را مى‏گيرد و آن كس كه راه خطا بپويد گرفتار مى‏شود.

و گاه باطلى است روشن، مثل اين كه كسى بگويد: «بى‏قانونى و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است». بديهى است كه هر كس باطل بودن چنين سخنى را تشخيص مى‏دهد.

ولى مواردى پيش مى‏آيد كه نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آن جايى است كه مطلب باطلى را در لباس حق عرضه مى‏كنند، ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همين پوشش براى فريب مردم يا استدلال‏هاى بى‏اساس استفاده مى‏شود، درست شبيه همان عذرهاى واهى كه اصحاب جنگ جمل و معاويه و يارانش براى آتش افروزى‏هاى جنگ به آن استناد مى‏جستند.

مشكل بزرگ جوامع بشرى در گذشته و امروز، همين مشكل بوده و هست، بلكه با گذشت زمان، اين معنا گسترش پيدا كرده است، چنانكه امروز مى‏بينيم كه بسيارى از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه‏جويى‏هاى ظالمانه را زير پوشش‏هاى حقوق بشر و دفاع از آزادى انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانى عملى مى‏كنند.

سپس امام عليه السّلام راه نجات از شبهه‏ها را بيان مى‏فرمايد و موضع‏گيرى دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبهه‏ها در عبارت زيبايى چنين بيان مى‏كند.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 407

امّا دوستان خدا «در برابر شبهات (و براى زدودن ظلمات آنها) نور و چراغ راهشان يقين است و دليل و راهنمايى آنان سمت و مسير هدايت، «فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى».

اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از دو چيز باشد: نخست اين كه اولياء اللّه به خاطر برخوردارى از يقين به مبانى وحى، به سراغ قرآن و سخنان پيشوايان معصوم مى‏روند و در پرتو اين نور و روشنايى، ظلمات شبهات را در هم مى‏شكنند و از چنگال آن رهايى مى‏يابند.

بنا بر اين تفسير، يقين اشاره به ايمان به خدا و نبوت است «و سمت الهدى»، اشاره به هدايتهايى است كه از طريق وحى نصيب انسان مى‏شود، همان طور كه قرآن مجيد مى‏گويد: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، اين كتاب بزرگ، شكى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزكاران است.

تفسير ديگر اين كه مراد از يقين، استفاده از مقدمات قطعى و امور يقينى است كه هرگاه انسان در تجزيه و تحليل خود بر امور يقينى تكيه كند، مى‏تواند گره شبهه را بگشايد و به سمت هدايت حركت كند.

و به تعبير ديگر، اولياء اللّه چون گرفتار هوا و هوس نيستند و عقل سليم بر وجودشان حاكم است، مى‏توانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشكافند و به مسير هدايت گام نهند، در حالى كه اگر فضاى فكر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمى‏توانستند چهره حق و باطل را از لابه‏لاى پوشش‏ها تشخيص دهند.

اين دو تفسير، با هم منافاتى ندارد و مى‏تواند در مفهوم جمله‏هاى بالا جمع باشد.

ممكن است گفته شود كه در آيات و روايات نيز تعبيراتى است مشتبه و قابل‏

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 408

تفسيرهاى مختلف، در اينجا بايد چه كار كرد؟

جواب اين سؤال را قرآن مجيد به روشنى داده است و آن اين كه در اين گونه موارد، بايد به سراغ محكمات آيات و روايات رفت و در پرتو آيات و رواياتى كه با صراحت حقايق را بيان كرده، موارد مشتبه را تفسير كرد و از اين امتحان الهى كه به وسيله آيات و روايات متشابه است، سربلند بيرون آمد.

در امور زندگى انسان نيز همانند آيات قرآن، محكمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حركت مشكوكى مى‏بينيم كه مى‏توانيم براى آن تفسير خوب يا بدى كنيم، در حالى كه ساليان دراز امتحان صداقت خود را در كارهاى مختلف و حوادث گوناگون داده است، اين حسن سابقه جزء محكمات است و آن حركت مشكوك از متشابهات كه به وسيله محكمات تفسير مناسب مى‏شود.

سپس به سراغ روش دشمنان خدا مى‏رود و مى‏فرمايد: «امّا دشمنان خدا، دعوت كننده آنان در شبهات) همان ضلالت، و راهنماى آنان، كوردلى است، «و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضّلال و دليلهم العمى، براى پيمودن هر راه انگيزه حركتى لازم است و راهنمايى و درست در اينجا است كه اولياء اللّه و اعداء اللّه از هم جدا مى‏شوند».

اولياء اللّه انگيزه‏اى جز يقين به خدا و قيامت ندارند و راهنمايى جز وحى و نبوت در حالى كه انگيزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهى، مانند هواى نفس و وسوسه‏هاى شياطين جنّ و انس است، و راهنمايى جز كوردلى، براى آنان وجود ندارد.

به همين دليل گروه نخست به سعادت جاويدان مى‏رسند و به مصداق أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ...هُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ

، آگاه باشيد! دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى‏شوند (گذشته و آينده آنان، هر دو روشن و اميد بخش است.) ... هم در زندگى دنيا شاد و

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 409

مسرورند و هم در زندگى آخرت. زندگى آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالى كه دشمنان خدا به مصداق، أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ، يا مانند ظلماتى در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريك است، ظلمت‏هايى است متراكم يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه وقتى كه دست خود را خارج كند، ممكن نيست آن را ببيند و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست. اينان در لابه‏لاى امواج گمراهى و ضلالت و بدبختى و شقاوت دست و پا مى‏زنند.

آنچه در كلام بسيار پر معناى امام در اين خطبه آمده است، هم در مقياس زندگى فردى صادق است و هم در مقياس زندگى جمعى، بلكه در بعد اجتماعى آثارش گسترده‏تر و وحشتناك‏تر است.

و نمونه كامل آن در بخش دوم (أعداء اللّه)، همان سه گروهى هستند كه در جنگ «جمل» و «صفّين» و «نهروان» با استناد به شبهات واهى و دلايلى سست‏تر از تار عنكبوت، به مقابله با امام عليه السّلام برخاستند و ضربات سهمگينى بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.

جالب اين كه در صحيح بخارى در حديثى از «أبو بكرة»- يكى از ياران پيامبر خدا- چنين نقل شده است كه مى‏گويد: «من سخنى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده بودم كه در ايّام جنگ جمل براى من بسيار مفيد بود، چرا كه نزديك بود به لشكر جمل بپيوندم و همراه آنها (در برابر على عليه السّلام) بجنگم و آن سخن، اين بود كه وقتى اين خبر به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد كه گروهى از ايرانيان دختر كسرا را به پادشاهى برگزيده‏اند، فرمود: لن يفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة، هر قوم و ملّتى كه زنى را زمامدار خود كنند روى رستگارى را نخواهند ديد. همين امر سبب شد تا

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 410

لشكر جمل را كه در حقيقت، عايشه، بر آنان حكومت مى‏كرد، رها سازم.»

نكته تأثير شبهه در تحريف حقايق‏

اگر باطل در چهره اصلى‏اش ظاهر شود، بر كسى مخفى نمى‏ماند و وجدان‏ها بيدار و طبع سليم انسان‏ها هرگز آن را پذيرا نمى‏شود و تنها كسانى به سراغ آن مى‏روند كه دلى بيمار و فكرى منحرف دارند.

امّا هنگامى كه باطل را در لباس حق بپيچند و با آرايش حق آن را بيارايند، غالبا كار مشكل مى‏شود و حق طلبان گرفتار اين فريب و نيرنگ شده به آن روى مى‏آورند.

و اين يكى از شاخه‏هاى شبهه است.

شاخه ديگر آن كه مقدارى از حق با مقدارى از باطل آميخته گردد و چهره زشت و شوم باطل، در اين اختلاف پنهان گردد.

شاخه ديگر اين كه باطل را از طريق توجيهات فريبنده در نظرها حق جلوه دهند بى‏آن كه باطل به حق آميخته شده باشد.

از اينجا مصايب و فاجعه‏هايى كه مى‏تواند دامنگير فرد يا جامعه به خاطر شبهات شود، به خوبى آشكار مى‏گردد.

تاريخ بشر پر است از مشكلات و مصايبى كه از طريق شبهات و وسوسه‏هاى شيطانى دامان انسان‏ها را گرفته و شيّادان و فريبكاران با ايجاد شبهات خود را بر مردم صالح ساده‏دل تحميل كردند.

جنگهاى سه گانه معروفى كه در بصره و صفّين و نهروان رخ داد و گروه زيادى را به كام مرگ فرو كشيد- كه در ميان آنها افراد ساده دل بسيارى بودند- نمونه‏هاى روشنى از سوء استفاده شيّادان از شبهه، براى پيشرفت مقاصدشان محسوب مى‏شود.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 411

داستان اشك ريختن بر كشته شدن عثمان و استفاده از پيراهن خونين او براى بسيج مردم، حتّى از سوى كسانى كه دست خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحريك «امّ المؤمنين» و سوار كردن او بر شتر و كشاندن حرم پيامبر به ميدان جنگ، نمونه زنده اين معنا است.

بر افراشتن قرآنها بر سر نيزه و شعار تسليم در برابر فرمان آن، هر چه باشد و جلوگيرى از خونريزى و برادر كشى، شبهات ديگرى بود كه جنگ صفّين را به نتيجه دردناكى كشاند.

عمق فاجعه شبهه آن گاه ظاهر مى‏شود كه قاتل عمّار را به دليل بودن او در لشكريان امام- حضرت على عليه السّلام معرّفى كنند و قاتلان شامى را تبرئه كنند! و بدين ترتيب، حديث معروف نبوى «يا عمّار! تقتلك الفئة الباغية، تو را گروه ستمگر خواهد كشت»، را كه دليل روشنى بر ستمگرى و فساد دستگاه معاويه بود، به نفع آنان تفسير كنند.

در نهروان نيز، يك عدّه بظاهر قاريان قرآن و نماز شب خوانهاى داغ سجده به پيشانى بسته، با شعار فريبنده «لا حكم الّا للّه»، «حكميّت تنها از آن خداست»، چنان بازار شبهه را داغ كردند كه گروه عظيمى از بى‏خبران غافل را به كام مرگ فرو بردند، مرگى كه پايانش دوزخ و جهنّم بود! در دنياى فريبكار امروز، وضع از اين هم بدتر است، شعارهاى بسيار زيبا و جالب، مانند شعار آزادى و برابرى انسان‏ها و حكومت مردم بر مردم و احياى حقوق بشر و تمدّن و تعالى و پيشرفت، عناوينى هستند كه تحت پوشش آنها بدترين جنايات و زشت‏ترين اعمال و وقيح‏ترين كارها انجام مى‏شود.

در خطبه 40 و 50 شرح بسيار جالبى در اين زمينه آمده كه به خواست خدا به زودى به تفسير آن مى‏رسيم و نيز در كلمات قصار در جمله 198 اشاره ظريفى به اين مسأله شده است.

 «فما ينجو من الموت من خافه و لا يعطى البقاء من أحبّه»، «آن كس كه از

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 412

مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمى‏يابد و آن كس كه بقا را دوست دارد بقا به او نمى‏دهند.

شرح و تفسير

ترس از مرگ بيهوده است‏

بسيارى از شارحان نهج البلاغه بر اين عقيده‏اند كه اين فراز پيوند خاصى با فراز قبل ندارد و هر يك از جايى گرفته شده و مرحوم سيّد رضى آنها را به عنوان برگزيده‏هايى از يك خطبه يا از دو خطبه در اينجا آورده است.

البتّه مى‏توان با تكلّف پيوندى در ميان اين جمله‏ها به وجود آورد. و آن اين كه كسانى كه در چنگال شبهات گرفتار و تسليم مى‏شوند، ممكن است كه از ترس مرگ باشد. امام در اين جمله‏هاى اخير مى‏فرمايد كه ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.

به هر حال اين بخش از خطبه مركّب از دو جمله است كه هر دو ناظر به مسأله مرگ و پايان زندگى انسان‏ها است.

در جمله نخست مى‏فرمايد: «آن كس كه از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمى‏يابد، (فما ينجو من الموت من خافه).

بلكه اين ترس و وحشت، خود يكى از اسباب نزديك شدن مرگ است. مرگ قانونى است كه بر پيشانى تمام موجودات زنده نوشته شده است، چرا كه حيات جاودان جز براى خدا نيست. تمام ممكنات محدودند و سرانجام پايان مى‏گيرند و فانى مى‏شوند، آنچه باقى مى‏ماند، ذات پاك ازلى و ابدى خدا است كه هرگز گرد و غبار فنا بر دامان كبريايش نمى‏نشيند.

بنا بر اين نه ترس و وحشت از مرگ چيزى را عوض مى‏كند و نه دست و پا زدن براى بقا موجب بقا و حيات جاودانه است.

به همين دليل در جمله دوم، امام مى‏افزايد: «و آن كس كه بقا را دوست دارد، بقا

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 413

به او نمى‏دهند (و لا يعطى البقاء من أحبّه).

ممكن است كه پايان زندگى دير و زود داشته باشد، ولى به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آب حيات گشتن و جرعه‏اى از آن سر كشيدن و هميشه زنده ماندن، خيال باطل و فكر محال است.

نكته‏

شك نيست كه در اين جهان هستى، غير از ذات پاك پروردگار همه چيز تدريجا كهنه و فرسوده مى‏شوند و راه فنا و مرگ را پيش مى‏گيرند.

خورشيد- كه بزرگترين ستاره منظومه شمسى است و حجم آن يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بيشتر است- سرانجام خاموش و تاريك مى‏شود و مى‏ميرد، چرا كه در هر شبانه روز، مقدار عظيمى از مادّه آن تبديل به انرژى مى‏شود و در فضا پخش مى‏گردد. كره زمين و تمام سيّارات و همه كهكشانها، سرانجام مرگى دارند.

اصولا تولّد، خود بهترين دليل بر مرگ است، چرا كه اگر چيزى جاودانه شد، نه تولّدى دارد و نه مرگى.

بنا بر اين تصوّر اين كه كسى حيات جاودان داشته باشد، تصوّرى است باطل و بر خلاف قانون قطعى آفرينش. آيه شريفه، كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، هر انسانى چشنده مرگ است»، و از آن بالاتر آيه «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ، هر چيزى فانى مى‏شود جز ذات پاك خدا»- از عموماتى است كه هيچ استثنايى بر نمى‏دارد و تخصيصى بر آن وارد نمى‏شود.

بنا بر اين ترس از مرگ ترسى است بدون دليل و انتظار حيات جاودان انتظارى است بى‏معنا.

آنچه مهم است اين است كه آماده مرگ باشيم و از حيات خود، بنحو احسن استفاده كنيم، و مرگ را نه به معناى فناى مطلق، بلكه به معناى انتقال از سراى‏

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 414

كوچك و محدودى به جهانى بسيار وسيع و مملوّ از نعمت‏ها بدانيم، كه اگر عملمان پاك باشد نه مرگ به ما لطمه‏اى مى‏زند و نه انتقال از اين دنيا ترس و وحشتى دارد.

آرى، مهم ايمان و عمل پاك است.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 415

خطبه سى و نهم‏

و من خطبة له عليه السّلام خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشير، صاحب معاوية لعين التمر، و فيها يبدى عذره و يستنهض النّاس لنصرته اين خطبه را امام هنگامى ايراد كرد كه از حمله «نعمان بن شبير» (از ياران معاويه) به «عين التمر»، (يكى از مناطق شمالى عراق) آگاه شد. امام در اين خطبه، عذر خويش را (از عدم مقابله سريع با دشمن) بيان و مردم را براى يارى و همكارى بسيج مى‏كند.

خطبه در يك نگاه‏

اين خطبه همان گونه كه در بالا اشاره شد، هنگامى ايراد شد كه نعمان بن شبير، به عين التمر- كه يكى از آبادى‏هاى معروف عراق بود حمله كرد. معاويه قبلا به او گفته بود كه منظور من از اين گونه حمله‏ها ايجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است، نعمان- كه از عثمانيان بود- براى اين كار داوطلب شد و معاويه دو هزار رزمنده در اختيار او قرار داد و به او سفارش كرد كه به شهرها و نقاط پر جمعيّت نزديك نشود و به مراكزى حمله كند كه گروه اندكى از سپاهيان در آن منطقه باشند و

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 416

نيز به سرعت ضربه‏اى بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتيجه معكوس شود.

نعمان حركت كرد و به نزديكى «عين التمر» رسيد. مالك بن كعب (از سوى على عليه السّلام) در آنجا بود. همراه مالك هزار رزمنده بودند، ولى به آنها اجازه داده بود كه به كوفه برگردند و جز صد نفر با او باقى نمانده بود.

مالك كه از آمدن نعمان با خبر شد، نامه‏اى به امام عليه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد.

هنگامى كه نامه به على عليه السّلام رسيد، به اصحاب خود فرمود: «برخيزيد! و به يارى مالك بشتابيد، زيرا نعمان با سپاه كوچكى از اهل شام به عين التمر حمله‏ور شد».

ولى مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند.

امام به سراغ رؤساى قبايل فرستاد و به آنان دستور داد كه هم خودشان حركت كنند و هم مردم قبيله خود را بسيج كنند. آنها نيز كار مثبتى انجام ندادند و تنها سيصد نفر يا كمتر جمع شدند.

امام از اين سستى و ضعف و زبونى و بى‏حرمتى نسبت به دعوت پيشوايشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را كه مملو از نكوهش و سرزنش اين قوم ضعيف و ناتوان است، ايراد فرمود و نشان داد كه تمام مشكل مسلمانان و مردم عراق، در ضعف و زبونى اين جمعيّت است كه مايه جسارت دشمنان و نوميدى دوستان شده است.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 417

بخش اول‏

منيت بمن لا يطيع إذا أمرت و لا يجيب إذا دعوت، لا أبالكم! ما تنتظرون بنصركم ربّكم؟ أما دين يجمعكم و لا حميّة تحمشكم؟

أقوم فيكم مستصرخا و أناديكم متغوّثا، فلا تسمعون لي قولا، و لا تطيعون لي أمرا، حتّى تكشّف الأمور عن عواقب المساءة، فما يدرك بكم ثار، و لا يبلغ بكم مرام. «من گرفتار مردمى هستم كه هرگاه به آنها فرمان مى‏دهم، اطاعت نمى‏كنند و هر زمان كه آنان را فرا مى‏خوانم اجابت نمى‏كنند. اى بى‏اصلها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دينى نداريد كه شما را دور خود جمع كند و يا غيرتى كه شما را به خشم آورد؟ من در ميان شما به پا مى‏خيزم و فرياد مى‏كشم و دردمندانه از شما يارى مى‏طلبم، اما نه سخن مرا مى‏شنويد و نه از دستورم اطاعت مى‏كنيد! تا زمانى كه عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود (و پشيمان گرديد در زمانى كه كار گذشته و پشيمانى سودى ندارد) با اين حال نه با شما انتقام خون بى‏گناهى گرفته مى‏شود و نه با كمك شما هدف مطلوبى به دست مى‏آيد.

شرح و تفسير چرا دست روى دست گذاردم؟!

همان گونه كه در بالا اشاره شد اين خطبه در زمانى ايراد شد كه يكى از غارتگران شام به نام نعمان بن بشير، از سوى معاويه مأموريت يافت كه به بعضى از مناطق‏

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 418

عراق حملات ايذايى داشته باشد تا روحيه مردم را تضعيف كند و امام عليه السّلام مردم را به مقابله با او دعوت كرد، ولى متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونى و ناتوانى مردم عراق، پاسخ مثبتى به امام ندادند و امام ناچار شد اين خطبه را به دو منظور ايراد فرمايد:

نخست اين كه ضايعات و مشكلاتى را كه از اين رهگذر حاصل مى‏شود، از ساحت خويش دور سازد و مسئوليت آن را به گردن مردم عراق كه تا اين حد، در برابر حركت‏هاى كوچك دشمن نيز ابراز ضعف و ذلّت مى‏كنند، بيفكند.

ديگر اين كه شايد اين سخنان كوبنده در روح آن خفتگان بى‏درد اثرى بگذارد و بيدار شوند تا اين خطرات را ببينند و احساس مسئوليت كنند، لذا حضرت مى‏فرمايد:

من گرفتار مردمى شده‏ام كه هر گاه به آنها فرمان مى‏دهم، اطاعت نمى‏كنند و هر زمان كه آنان را فرا مى‏خوانم اجابت نمى‏كنند! «منيت بمن لا يطيع إذا أمرت و لا يجيب إذا دعوت».

بديهى است كه نيرومندترين و با تدبيرترين فرماندهان و مديران نيز، هنگامى كه گرفتار چنين قوم و جمعيتى شود، كارى از او ساخته نيست و هر زيان و شكستى كه دامان اين گروه را بگيرد، مسئوليت آن متوجّه خودشان است.

حضرت، سپس مى‏افزايد: «اى بى‏اصلها! براى يارى آيين پروردگارتان منتظر چه هستيد»؟ «لا أبالكم! ما تنتظرون بنصركم ربّكم»؟

همه شرايط مبارزه با دشمن را داريد، هم عدّه و هم عدّه و امكانات داريد و هم از نقشه‏هاى شوم دشمن آگاه شده‏ايد و هم از خطراتى كه شما را احاطه كرده با خبر هستيد، ديگر منتظر چه مى‏باشيد؟ نشسته‏ايد تا مرگ ذليلانه خود را به دست دشمن تماشا كنيد؟

جمله «لا أبا لكم!»، اى بى‏اصلها! همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد، يا كنايه از اين است كه شما گويى پدرى بالاى سرتان نبوده و از تربيت خانوادگى محروم بوده‏ايد كه اين چنين ضعيف و زبون و ناتوان هستيد و يا نفرين است، يعنى حضرت‏

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 419

نفرين مى‏كند كه خداوند! پدر را از شما بگيرد. و اين كنايه از ذليل و خوار شدن است، زيرا كسى كه پدر خود را از دست مى‏دهد، نوعا گرد و غبار ذلّت و خوارى بر او مى‏نشيند.

در ادامه اين سخن براى تحريك آنها مى‏افزايد: آيا دينى نداريد كه شما را دور خود جمع كند و يا غيرتى كه شما را به خشم آورد؟ «أما دين يجمعكم و لا حميّة تحمشكم»؟ در واقع هر يك از اين دو مى‏توانست دواى درد جانكاه آنها باشد، زيرا داشتن يك دين كه حلقه اتصالى است در ميان اقوام و گروههاى به ظاهر مختلف و متفاوت كافى است كه همه را دور يك هدف جمع كند و انسجام را- كه يك شرط اصلى پيروزى است- فراهم سازد.

و هرگاه چنين دينى در ميان آنها وجود نداشته باشد و يا ضعيف و فاقد كارايى گردد، حد اقل غيرت اجتماعى و علاقه به حفظ آب و خاك و دفاع از حريم قوم و ملّت ايجاب مى‏كند كه آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حركت در آيند، ولى مردم كوفه و عراق در آن زمان با نهايت تأسّف، فاقد هر دو اصل بوده‏اند و نه دين محكمى داشته‏اند و نه غيرت اجتماعى كافى.

يك چنين گروهى و جمعيّتى كه فاقد يك پايگاه محكم اجتماعى است، در حقيقت، بزرگترين مشكل براى پيشواى مدير و مدبّر خواهد بود.

و چه زيبا فرموده است امام عليه السّلام در خطبه‏اى ديگر، آنجا همين گروه ضعيف و زبون پراكنده را مخاطب ساخته و مى‏گويد: «أريد أن أداوى بكم و أنتم دائى كناقش الشّوكة بالشّوكة، عجبا! من مى‏خواهم به وسيله شما بيماريم را درمان كنم، امّا شما خود بيمارى من هستيد، همانند كسى كه بخواهد خار را به وسيله خار

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 420

از بدن خود خارج كند». و به همين دليل حضرت در ادامه سخن مى‏افزايد: «من در ميان شما به پا مى‏خيزم و فرياد مى‏كشم و دردمندانه از شما يارى مى‏طلبم، اما نه سخن مرا مى‏شنويد و نه از دستورم اطاعت مى‏كنيد، تا زمانى كه عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود و (پشيمان گرديد در زمانى كه كار از كار گذشته و پشيمانى سودى ندارد).

 «أقوم فيكم مستصرخا و أناديكم متغوّثا، فلا تسمعون لي قولا، و لا تطيعون لي أمرا، حتّى تكشّف الأمور عن عواقب المساءة».

آيا چيزى دردناك‏تر از اين پيدا مى‏شود كه پيشوايى اين چنين آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنين قوم و ملّتى شود كه پيوسته خون دل بخورد و فرياد بزند، امّا گوش شنوايى نباشد! تنها در برابر امير مؤمنان على عليه السّلام چنين نبوده‏اند، بلكه تاريخ مى‏گويد كه نسبت به امام حسن و امام حسين عليهما السّلام- فرزندان رشيد امير المؤمنان- نيز همين گونه رفتار كرده‏اند. بعد از واقعه خونين كربلا كه امام حسين عليه السّلام و تمام يارانش شهيد شدند و آنچه نبايد اتفاق افتد، افتاد، مردم كوفه سخت تكان خوردند و بيدار شدند و پشيمان گشتند و به عنوان توّابين براى خونخواهى امام حسين عليه السّلام قيام كردند امّا چه سود كه كار از كار گذشته بود و آن روز كه بايد شجاعانه اطراف نماينده امام حسين عليه السّلام، مسلم، را بگيرند همگى بيعت شكسته، در خانه‏ها پنهان شدند و سرانجام، مسلم يكّه و تنها با آنان مبارزه كرد و شهادت پر افتخار را بر تسليم ذلّت بار

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 421

ترجيح داد.

سرانجام در آخرين جمله از اين فراز از خطبه حضرت به عنوان يك نتيجه گيرى روشن مى‏فرمايد:

 «بنا بر اين، نه با شما انتقام خون بى‏گناهى گرفته مى‏شود و نه با كمك شما هدف مطلوب، به دست مى‏آيد. فما يدرك بكم ثار، و لا يبلغ بكم مرام.»

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 423

بخش دوم‏

دعوتكم إلى نصر إخوانكم فجرجرتم جرجرة الجمل الأسرّ، و تثاقلتم تثاقل النّضو الأدبر ثمّ خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

ترجمه‏

من شما را به يارى برادرانتان- كه در چنگال دشمن گرفتار شده‏اند- فرا خواندم ولى شما همانند شترى كه از درد سينه بنالد، آه و ناله سر داديد و يا همانند حيوان لاغرى كه پشتش زخم باشد، كندى كرديد! سپس گروه اندكى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان، كه گويى آنها را به سوى مرگ مى‏برند در حالى كه آن را با چشم خود نظاره مى‏كنند.

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 424

شرح و تفسير

با ضعيفانى مثل شما نمى‏توان در مقابل دشمن ايستاد!

امام در اين فراز كه دنباله سرزنشها و ملامتهائى است كه به مردم كوفه فرمود و از سستى و ضعف و زبونى و پراكندگى آنان در مقابل حركت حساب شده ايذايى دشمن سخت آنها را نكوهش كرد، چنين مى‏افزايد: «من شما را به يارى برادرانتان (اشاره به مالك بن كعب و ياران او است كه در سرزمين «عين التمر» مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت) دعوت كردم، ولى شما همانند شترى كه از درد سينه مى‏نالد، آه و ناله سر داديد و همانند حيوان لاغرى كه پشتش زخم باشد، كندى كرديد! دَعَوْتُكُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِكُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ.

اشاره به اين كه هم در سخن اظهار ناتوانى كرديد و هم در عمل كارى كرديد كه مايه سر شكستگى شما در دنيا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضايعات انسانى و مالى شما را افزون كرد.

تشبيه آنها به حيوانات بيمار، ممكن است اشاره به ضعف فكرى و ناتوانى در تصميم گيرى آنها باشد.

زيرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمى‏دهد كه اين گونه جسورانه به كشورش حمله كند و به هر جا مايل باشد، بدون هيچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظه‏اى ضربه وارد كند.

حضرت در آخرين جمله اين خطبه، اشاره به گروه اندكى مى‏فرمايد كه دعوتش را لبيك گفتند، ولى در عين حال چنان ترس و وحشتى آنها را فرا گرفته بود كه در چهره‏هايشان نمايان بود، مى‏فرمايد: «سپس گروه اندكى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان كه گويى آنها را به سوى مرگ مى‏برند در حالى كه آن را با چشم خود نظاره مى‏كنند، «ثمّ خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ».

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 425

 «متذائب»، همان گونه كه سيّد رضى در پايان اين خطبه گفته است- به معناى «مضطرب» است و از «تذائبت الريح»، (بادها، به صورت مختلف وزيدند) گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب، ذئب مى‏نامند براى اين كه هنگام راه رفتن پيوسته اين طرف و آن طرف مى‏رود.

بنا بر اين همين گروه اندك نيز گروهى نبودند كه بتوان به مصداق «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة»، بر آنها اعتماد كرد، بلكه گروهى بودند ضعيف و ترسو و مضطرب و پريشان كه گويى آنها را به قربانگاه مى‏برند و مرگ خود را با چشم خود نظاره مى‏كنند، گروهى كه عدمشان برتر از وجودشان است و تكيه بر آنها مايه سر افكندگى و شرمسارى است و چقدر دردناك است كه پيشواى بزرگ و فرمانده شجاع و با تدبيرى مانند على عليه السّلام، گرفتار چنين مردمى شود! جمله كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ‏

، اقتباس از آيه ششم سوره انفال است كه در باره گروهى از مؤمنان ضعيف و ترسوى دوران پيامبر سخن مى‏گويد، آنها كسانى بودند كه براى فرار از جهاد پيوسته به بهانه جويى و مجادله با پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر، مى‏پرداختند، ولى حوادث بدر، نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس بى‏دليل بودند و چه پيروزى‏هاى عظيمى كه در اين جنگ براى مسلمانان حاصل شد! و عجب اين كه بعد از جنگ، همين‏ها در مورد غنائم، زبان به اعتراض گشودند! اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه حتّى اگر اين گروه اندك، داراى عزم راسخ و آهنين و پايمردى و مقاومت بودند، باز بر دشمنان فراوان خود پيروز مى‏شدند، ولى افسوس ...

نكته پيامد سستى در برابر دشمن!

با اين كه اساس تعليمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت‏ها- جز در

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 426

مواردى كه با اسلام و مسلمانان، سر ستيز داشته باشند- گذاشته شده، با اين حال در مواردى شدّت عمل را واجب مى‏شمرد.

نمونه آن همان چيزى است كه در خطبه بالا و خطبه‏هاى ديگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاويه و غارتگران شام ديده مى‏شود.

معاويه براى تضعيف روحيه سپاه كوفه و عراق پيوسته برنامه ريزى مى‏كرد و يكى از عمده‏ترين برنامه‏هاى او كارهاى ايذايى بود. او گروهى را بسيج مى‏كرد كه غافلگيرانه به يكى از بخشهاى تحت حكومت على عليه السّلام حمله كنند و ضربه‏اى به هر كس كه دم تيغ آنها مى‏آيد، خواه مرد باشد يا زن يا كودك، بزنند و گروهى را به خاك و خون كشند و اموالى را غارت كنند و سريعا به پايگاه خود برگردند.

اين مسأله چندين بار در حكومت على عليه السّلام روى داد و هر زمان كه مولا برآشفته مى‏شد و لشكريان را به تعقيب سريع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت مى‏كرد، جمعيّت با كمال خونسردى و سستى با اين گونه مسائل روبرو مى‏شدند و هر قدر كه مولا فرياد مى‏كشيد و آنها را به واكنش سريع دعوت مى‏كرد، آن افراد ضعيف و زبون به حركت در نمى‏آمدند. گويا حملات دشمن متوجه آنها نيست، بلكه متوجه ديگران است! همين امر سبب شد كه غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت على عليه السّلام، عراق به آسانى در مقابل معاويه تسليم گردد و امام حسن عليه السّلام با آن موقعيت و مقام، نتواند جلوى آن مرد ظالم را بگيرد، چرا كه نيروى كار آمد و شجاعى كه بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختيار نداشت.

در دنياى امروز نيز مطلب همين گونه است، يعنى اگر نخستين حركات ايذايى دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار اين بنشينيم كه حركت همه جانبه‏اى از سوى آنها شروع شود، هنگامى بيدار مى‏شويم كه كار از كار گذشته است.

نه تنها با نهايت هوشيارى مى‏بايد مراقب كوچكترين حركت چه در بعد نظامى يا سياسى و چه در بعد تبليغاتى و اقتصادى بود و هر حركتى را فورا دفع كرد، بلكه‏

پيام امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام، ج‏2، ص: 427

بايد در اين گونه امور، ابتكار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگيريم و او را در موضع دفاعى قرار دهيم.

معمولا افراد سست اراده هنگامى كه نشانه‏هايى از اين گونه حركات از سوى دشمن ظاهر مى‏شود به خاطر راحت طلبى، آن را توجيه- و به اصطلاح حمل بر صحّت- مى‏كنند، در حالى كه در اين گونه موارد اصل بر سوء ظن است، چرا كه طرف مقابل، دشمن خونخوار است و نه يك انسان آزاده‏اى كه عملش را مى‏توان حمل بر صحّت كرد.

با ياد آورى جمله‏اى بسيار آموزنده و پر معنا، از خطبه جهاد- كه شرح آن گذشت- اين سخن را پايان مى‏دهيم.

امام امير مؤمنان در اين جمله مى‏فرمايد: «ألا و انّى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرّا و أعلانا و قلت لكم: «اغزوهم قبل أن يغزوكم: فو اللّه ما غزى قوم قطّ، فى عقر دارهم إلّا ذلّوا، آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با اين جمعيّت دعوت كردم و گفتم: پيش از آن كه با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد! به خدا سوگند هر قومى كه در درون خانه‏اش مورد تهاجم دشمن قرار گيرد به يقين ذليل خواهد شد».

 (سؤال) ممكن است باز اين سؤال براى گروهى مطرح شود كه چرا امير مؤمنان على عليه السّلام، با گروهى از لشكريانش اين چنين تند و خشن برخورد كرده و آنها را تا اين حد تحقير مى‏كند؟ آيا بهتر نبود از در ملاطفت در آيد و با محبّت بيشترى با آنان سخن بگويد؟

پاسخ اين سخن را كرارا ذيل خطبه‏هاى گذشته بيان كرده‏ايم، و گفتيم كه اين آخرين دوا و در واقع همانند يك نوع جراحى بود، كه هيچ گريزى از آن وجود نداشت.

Copyright © 2009 The AhlulBayt World Assembly . All right reserved