بسم الله الرحمن الرحيم
الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسير اين آيه كريمه در دو قسمت بحث شد: يك قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهى كه فرمود «الله نور السموات و الارض» و قسمت دوم درباره تمثيلى كه آيه كريمه ذكر فرموده است، در واقع خانهاى يا خانههايى را در نظر مىگيرد كه با چراغى-با همان ترتيبى كه جلسه پيش عرض كردم-روشن است و اين را مثلى نه براى ذات خدا بلكه براى نور خدا در خلق ذكر مىكند.راجع به مفاد اين مثل مطالبى عرض كردم و وعده دادم كه نتيجه آن را در اين جلسه بيان كنم.
همان طورى كه قبلا عرض كردم، اين آيه كريمه از آياتى است كه نظر بيشتر مفسرين و غير مفسرين را جلب كرده است.
مطلبى را كه شايد تا اندازهاى مفاد اين آيه را روشن كند برايتان عرض مىكنم و آن اينكه در روايات ما يك مطلبى در باب «معرفة الله» يعنى در باب خداشناسى آمده است كه در ابتدا به نظر بسيار
سخت و دشوار مىرسد و آن اين است كه هر چيزى به خدا شناخته مىشود و خدا به ذات خودش شناخته مىشود، و بلكه در روايات ما تعبير عجيبى آمده است، ظاهرا عبارت اين است: «كل معروف بغيره مصنوع» يعنى هر چيزى كه او را فقط و فقط به وسيله شىء ديگر بايد شناخت او مخلوق است و خدا نيست، و اين، جمله عجيبى است كه «خدا به ذات خودش شناخته مىشود و غير خدا به خدا شناخته مىشود» در صورتى كه ما اين طور فكر مىكنيم-و خيال مىكنيم كه راه منحصر هم اين است-مىگوئيم ما عالم را به خود عالم مىشناسيم يعنى مخلوق را به خود مخلوق مىشناسيم و خدا را به وسيله مخلوق مىشناسيم.حتى بعضى از نويسندگان اسلامى -كه ابتدا از مصريها شروع شد و بعد هم به غير مصريها سرايت كرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق يعنى پس از شناختن مخلوق بايد شناخت، و حتى اين انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.اين مطلب به اين صورت يعنى به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطى است، [البته] براى مردم مبتدى اين طور است، يعنى براى متذكر كردن مبتديها به خدا، راه ابتدايى و كلاس اول همين است، كه خود قرآن هم اين كار را كرده است و مخلوقات را آيات و نشانههاى خدا مىداند، ولى از اين راه، انسان فقط يك نشان اجمالى و مبهمى از خدا پيدا مىكند بدون آنكه به آنچه كه نامش معرفتخدا و شناسايى خداست [دستيابد].
مطلب ديگر اين است كه در قرآن كريم به يك اصلى برخورد مىكنيم - كه در جلسه قبل هم اشاره كردم - و آن اصل هدايت است، يعنى قرآن هيچ موجودى را كور و گمراه نمىداند، همه
موجودات را بينا و راه يافته مىداند.بگذريم از انسان به حكم اينكه مكلف است راهى را خودش پيدا كند و يك گمراهى نسبى در سطح تكليف پيدا مىكند، در نظام تكوين عرض مىكنم (1) .
اصل هدايت در قرآن
در آيات قرآن به مساله هدايت همه موجودات، تصريح مىكند، از زبان موسى(ع)نقل مىكند كه وقتى فرعون گفتخداى تو كيست، خدايت را به ما معرفى كن، گفت:
«ربنا الذي اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» (2) در اين جمله به دو برهان اشاره شده است:يكى برهان نظم كه خدا به هر مخلوقى آنچه را كه برايش امكان داشت و شايستگى داشت داد، يعنى نظام موجود، «ثم هدى» مطلب ديگرى است، يعنى بعد هم هر موجودى را نسبتبه آينده خودش و هدف خودش و كمال خودش روشن كرد و راهنمايى نمود.
در سوره اعلى مىخوانيم: «الذي خلق فسوى و الذي قدر فهدى» (3) .و من در بين مفسرين تنها «فخر رازى» را ديدم كه متوجه اين نكته شده است-و ظاهرا اين تعبير از او باشد-كه:براى اولين بار قرآن اين نكته را براى مردم بيان كرد كه اصل نظام مخلوقات يك مطلب است و يك شاهد بر وجود حق است و اصل هدايت موجودات مطلب ديگر و شاهد ديگرى بر وجود حق است.جهان از آن جهت كه يك ماشين استيك حساب دارد، [به عبارت ديگر نظام مخلوقات يك اصل است]و اينكه يك نيروى مرموز ناشناختهاى
«غريزه مانند» هر موجودى را به جلو مىكشاند اصل ديگرى است.حال هدايت موجودات و اينكه خداوند هر موجودى را به مقصدى از مقصدها هدايت كرده چگونه است؟اين هم درست مثل مساله معرفت است، يعنى هر موجودى اول به سوى خدا هدايت مىشود، بعد به سوى مقصد ديگر، يعنى خداوند «غاية الغايات» است و هر مقصدى مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اينكه خدا نور آسمانها و زمين است و هر چيزى نورانيتخودش را از خدا دارد همان مطلب است كه هر چيزى به خدا شناخته مىشود و خدا به خود، هر چيزى به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چيزى به وسيله خدا «مهتدى اليه» است، يعنى به سوى او راه يافته مىشود و مقصد واقع مىشود، جز خدا كه به ذات خودش مقصد و مقصود همه كائنات و همه موجودات است، و به همين دليل است كه قرآن همه موجودات و همه ذرات را داراى نوعى حيات و زندگى و شعور مىداند.در دو سه آيه بعد تصديق مىكند: «الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه» اين ديگر نتيجه منطقى همين مطلب است.نتيجه منطقى «الله نور السموات و الارض» همين است كه: «ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم» (4) .
همان طورى كه موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدايتها هم فرق مىكند.جماد در حد خودش هدايت دارد، نبات در حد خودش، حيوان در حد خودش، و انسان از نظر فردى و اجتماعى درجات هدايتى دارد در حد خودش (5) .
در جلسه پيش عرض كردم كه چه در روايات و چه در غير روايات، يعنى كلمات مفسرين و علما، راجع به اين مثل-كه اين مثل ناظر به چيست-بيانات مختلفى شده است.بعضى اين مثل را براى كل جهان دانستهاند يعنى به اصطلاح مجموع اين استعاره را يك چيز در نظر گرفتهاند كه اين دار وجود و دار هستى يك خانه تاريك نيست، خانهاى است كه پرنورترين چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترين چراغهاى عصر ذكر كرده است)پس جهان هستى تاريك و كور نيست، و بعضى اين مثل را در مورد انسان پياده كردهاند.راجع به انسان هم در جلسه پيش مطالبى عرض كرديم، حالا يك بيان مختصرى كه جامع همه اينها باشد عرض مىكنيم.
انواع هدايت
مىگويند هدايت چند نوع است: «هدايت طبيعى» كه در طبيعتبىجان هم وجود دارد. هدايتحسى» يعنى همين حواس ما.تمام اينها چراغهاى هدايتى است كه در وجود انسان يا حيوان هست. «هدايت غريزى» كه در هر حيوانى يك سلسله غرايز وجود دارد كه حيوان را به سوى مقصدش رهبرى مىكند. «هدايت عقل» :
خود قوه عاقله يك نور است كه به انسان داده شده است تا از اين نور با تفكر و تدبر استفاده كند.دين خودش يك نوع هدايت ديگرى است كه آن را «هدايت وحى» مىنامند.
اين مثل را بعضى راجع به هدايت عمومى موجودات پياده كردهاند و بعضى در مورد انسان(كه البته برخى گفتهاند مقصود تمام هدايتهايى است كه در انسان هست از حس و عقل و غريزه و حتى هدايت وحى، و بعضى آن را مخصوص «هدايت عقل» دانستهاند كه گفتيم در بيان بو على چنين است).بعضى هم آن را در مورد «هدايت وحى» پياده كردهاند كه در روايات، اين مطلب آمده است كه «مشكات» قلب پيغمبر اكرم است و «مصباح» همان نور وحى است كه بر ايشان نازل شده است، تا آخر، كه قبلا عرض كردم.
هيچ مانعى ندارد كه اين آيه كه در مقام بيان نور «هدايت الهى» است كه جهان را پر كرده است، شامل همه اينها باشد، مخصوصا همين كه عرض كرديم دو بيان در روايات آمده است كه هر دو اين را در مورد انسان پياده كردهاند، يكى در مورد هر فرد انسان يعنى يك مؤمن و يكى در مورد جامعه انسانى از نظر هدايت وحى.
هر دوى اينها بيانات بسيار عميقى استخصوصا با توجه به آيه بعد كه مىفرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» .
در يك روايت كه جلسه قبل مقدارى از آن را عرض كردم، از يك تعبيرى در آيه استفاده شده است.در آيه اين طور آمده است كه مثل نور الهى و هدايت الهى مثل يك مشكات است-يك چراغدان-كه در آن چراغى قرار بگيرد و آن چراغ در يك قنديل و شيشهاى قرار بگيرد.طبعا اين سؤال به وجود مىآيد كه چرا اصلا قرآن اين طور تعبير كرده است، مىتوانستبگويد: «كمشكوة فيها زجاجة، فى الزجاجة مصباح(فيها مصباح)» چراغى باشد، اما مىگويد مشكاتى كه در آن چراغى باشد، و بعد مىگويد و چراغ در شيشهاى.
روايات ما اين آيه را اين طور تفسير كردهاند كه مقصود اين است كه چراغ ابتدا در مشكاتى باشد و بعد اين چراغ از مشكات به زجاجهاى منتقل شود، و سر اينكه آيه اين طور ذكر شده اين است كه مقصود از «مشكوة» مشكات نبوت است و مقصود از «زجاجة» ولايت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارك و پر بركتى كه اين مشكات و اين زجاجه و اين مصباح از او پيدا شده شجره ابراهيم است و[اينها]نتيجه دعاى ابراهيم است.اين مطالبى كه راجع به اين آيه عرض كردم در واقع حاشيهاى بود راجع به مطالبى كه در جلسه قبل عرض كرده بودم.
مقصود از «بيوت» چيست ؟
آيه بعد مىفرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار» در خانههايى كه خدا مجاز شمرده و اجازه داده است كه آن خانهها بالا برده شوند و تعظيم و تكريم شوند و نام خدا در آن خانهها برده شود، در آن خانههاست كه صبحگاهان و شامگاهان مردانى خدا را تسبيح مىگويند كه در عين اشتغال به كارهاى دنيايى-كه وظيفهشان هم هست-يك لحظه از خداى خود غافل نمىمانند.مقصود از اين «فى بيوت» (در خانههايى) چيست؟شايد همه مفسرين گفتهاند مقصود اين است كه آن چراغى كه ما مثال زديم، در خانههايى اينچنين باشد.طبعا اين سؤال به وجود مىآيد كه آن چراغ را در هر خانهاى اگر ذكر مىكرد كافى بود، چرا اينهمه قيد در آن آمده است كه آن چراغ در خانهاى باشد كه آن خانه چنين و چنان باشد.اين خودش مؤيد همين است كه آن مثل، مثل انسان است، و در روايتى كه در تفسير صافى نقل مىكند فرمودهاند: «هى بيوتات الانبياء و الرسل و الحكماء و ائمة الهدى» (6) اين، خانههاى پيغمبران و مرسلين و حكما و ائمه است، خانههاى اكابر معنوى بشر است.حال چه فرق استبين خانهاى كه مال يكى از اولياء خدا باشد و خانهاى كه مال ديگران باشد؟
بلكه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سيمان و غيره هميشه خانه ديگران بر خانه اينها ترجيح داشته است.خود آيه نشان مىدهد و در روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانهها، خانههاى گلى و ظاهرى نيست، مقصود همان انسانها و بدنهاى آنهاست، يعنى اينها انسانهايى هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روايات ما هم هست كه مقصود از اين خانهها آنها هستند.
«قتاده» يكى از مفسرين و فقهاى زمان خودش است -البته از مفسرين اهل تسنن-و در كوفه بوده است.او در سفرى كه به مدينه مىرود، خدمت امام باقر مشرف مىشود و از امام سؤالاتى مىكند و جوابهايى مىشنود و در مقابل سؤالات امام در مىماند و در خودش خيلى احساس حقارت مىكند.بعد به امام عرض مىكند كه من با عالمهاى زيادى روبرو شدهام ولى در مقابل هيچكس به اندازه شما خودم را گم نكرده و مضطرب نشدهام. حضرت فرمود مىدانى كه در مقابل چه كسى قرار گرفتهاى؟ «بين يدى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» در مقابل آنهايى قرار گرفتهاى كه خدا آنان را «بيوت» ناميده است، يعنى اين كه در مقابل توست يكى از آن بيتهاست. بعد خود او منصفانه اقرار كرد و گفت:يابن رسول الله! تصديق مىكنم كه مقصود از آن «بيوت» كه در قرآن آمده است، خانههاى سنگى و گلى نيست، «خانههاى انسانى» است.
تفاوت منطق عرفانى قرآن با برخى عرفانها
از اينجا يك نكتهاى در باب توحيد استفاده مىشود و آن اين است:اعم از اينكه اين خانهها را خانههاى گلى بگيريم يا خانههاى انسانى-كه البته مقصود خانههاى انسانى است-قرآن مىگويد اين، خانههايى است كه خدا اجازه داده است آن خانهها شانشان بالا باشد، تعظيم شوند، مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانههاى گلى هم باشد، ما مىدانيم كه به طور كلى در دين مقدس اسلام تعظيم و احترام مسجد بر همه واجب است و بىاحترامى به مسجد حرام است، تنجيس مسجد حرام است و اگر مسجدى تنجيس شد واجب كفايى استبر همه كسان ديگر كه زود آنجا را تطهير كنند.اگر كسى به ما بگويد اين بر خلاف اصل توحيد است، مسجد گل است و خاك و آجر و سنگ، خود كعبه هم همين طور، چهار تا سنگ روى همديگر گذاشتهاند و چيز ديگرى نيست، مگر سنگ هم مىتواند احترام داشته باشد كه بشر به سنگ احترام بگزارد؟ مىگوييم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهت كه معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است كه معبد را احترام كنيم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرك نيست، [بلكه] عين توحيد است.حال آيا اختصاص به معبد دارد؟نه.آيا اگر معبود به ما اجازه تعظيم و احترام عابد را از آن جهت كه عابد استبدهد و ما عابد را از آن جهت كه عابد است تعظيم و تجليل و تكريم كنيم، اين شرك است؟نه، اين هم عين توحيد است. بنابراين آيا تعظيم و احترام پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار و
حتى كمتر از آنها شرك است؟نه، اينها «بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» هستند، همان طور كه خدا اجازه تعظيم و احترام خانه گلى را-كه معبد است-داده، اين خانه انسانى كه معبد روح اوست، به درجاتى از آن خانه گلى بالاتر است و بلكه خانه گلى كه احترام دارد به اعتبار عابدهايش است.كعبه احترام خودش را از ابراهيم و اسماعيل و بعد انبياء و ديگران دارد، احترامش را از اين دارد كه «اول بيت وضع للناس» (7) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اول نقطهاى است كه براى عبادت و پرستش خدا تاسيس و ايجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس كعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد.
در روايات شيعه زياد داريم، در روايات اهل تسنن هم هست كه مقصود از اين بيوت، همان انسانهايى هستند كه واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتى انسان نگاهش براى خدا باشد، شنيدن و گفتن و فكر كردن و قدم برداشتن و خوردن و آشاميدن و خوابيدنش براى خدا باشد، اين بدن جز «معبد» اسم ديگرى ندارد. ببينيد على عليه السلام در دعاى كميل به خداى خودش چه عرض مىكند: «يا رب يا رب يا رب قو على خدمتك جوارحى و اشدد على العزيمة جوانحى و هب لى الجد فى خشيتك و الدوام فى الاتصال بخدمتك» پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح على نيرو بده كه بيشتر در خدمت تو باشد، عزم على را بر اين خدمت راسختر كن، به من ببخش اين را كه جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «على الاتصال و بالدوام» را كه يك لحظه از من در
غير خدمت نگذرد. اين همان چيزى است كه او داشت و خدا هم به او داد.يك چنين شخصى تمام اندامش معبد است [آن هم] بزرگترين معبد. كعبه هرگز نمىتواند ادعا بكند كه من معبدى نظير اين معبد هستم.
بنابراين «آيه مثل» را چه مفسرين و چه روايات، در مورد انسان پياده كردهاند، آن مشكات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدايتهاى انسانى مىدانند، حال يكى در مورد هدايت عقل گفته، يكى در مورد هدايت وحى و يكى حتى شامل هدايتحس هم دانسته است. آن چراغ هدايت در چه خانهاى است؟در خانه وجود انسان.هدايت وحى بالخصوص در خانه اولياء خداست: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» .
يك وقتى كسى مطلبى از مرحوم آقا سيد مهدى قوام كه واقعا مرد وارستهاى بود-خدا رحمتش كند-نقل مىكرد كه من خيلى خوشم آمد.گفتيك جلسهاى بود كه به اصطلاح آن جلسه را براى تبرى تشكيل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و اين آيه را عنوان كرد و چقدر با ذوق لطيف و عالى[درباره آن بحث كرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه» (8) ستمگرتر از آنكه مانع مىشود از اينكه ياد خدا و نام خدا در مساجد برده شود كيست؟
بعد اين را تطبيق كرد بر اينكه هر كسى بدن و اندامش مسجدى استبراى روح او، و مانع شدن از اينكه اين بدن و اين مسجد جاى ذكر خدا باشد به هر شكلى، ظلم و ستم است. يك شكل آن اين است كه «كشتن يك مؤمن خراب كردن يك مسجد است» و بالاترينش كشتن اولياء خداست [كه در واقع] خراب كردن بزرگترين مساجد است.
در اين خانهها، صبح و شام [تسبيح خدا مىشود]. مفسرين گفتهاند مقصود اين است كه على الدوام تسبيح و تنزيه خدا مىشود، نه فقط صبح و شام و بقيهاش به غفلت مىگذرد. مسبح، چه كسانى هستند؟تعبير قرآن را ببينيد: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» .مقصود از كلمه «رجال» همان طور كه مفسرين گفتهاند اين نيست كه يعنى «نه زنها» ، بلكه به اصطلاح «الغاء خصوصيت» مىشود، و بعلاوه عنايت روى اين است كه يعنى «با همتانى» .گاهى كه ما مىخواهيم افرادى را با همت ذكر بكنيم كلمه «رجل» مىآوريم.اين ديگر فرقى نمىكند كه از جنس مذكر باشد يا از جنس مؤنث.بزرگ همتانى كه تجارت و خريد و فروش، آنها را از ياد حق باز نمىدارد.البته تجارت و بيع به عنوان مثال است، يعنى شغل و كار تدريس و معلمى و وعظ و خطابه و بنايى و معمارى و طبابت و غيره هم از همين قبيل است.مردهايى كه كارشان آنها را از ياد خدا باز نمىدارد.
از اينجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خيلى از عرفانها روشن مىشود. قرآن نمىگويد مردانى كه از كار و تجارت و بيع و بنائى و معمارى و آهنگرى و نجارى و معلمى و خلاصه «وظايف» دستبر مىدارند و به ذكر خدا مشغول مىشوند، مىفرمايد آنها كه در همان حالى كه اشتغال به كارشان دارند خدا را فراموش نمىكنند، يگانه چيزى كه هيچوقت او را فراموش نمىكنند خداست.يك چنين آدمى واقعا بدن او مسجد است، چون هميشه در اين بدن ياد خدا و ذكر خدا و تسبيح خداست. همه كارهاى درستى كه ديگران مىكنند او هم مىكند، ديگران مثلا پشت ميز ادارهشان حاضر مىشوند، خدمتى به مردم مىكنند، او هم مثل ديگران حاضر مىشود و خدمتش را انجام مىدهد، يا هر كار ديگرى، اما تفاوت در اين است كه او در عين اشتغال به كارش يك لحظه از خدا غافل نيست.
ممكن است شما بگوئيد مگر چنين چيزى ممكن است كه انسان در آن واحد هم به كارى مشغول باشد و هم از يك چيز ديگرى غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، كامل بشود كه خيلى هست ولى غير كاملش هم همين طور است.مثالى برايتان عرض مىكنم:
يك وقتى كه براى انسان يك سرور فوق العادهاى دست مىدهد [يك لحظه از ياد آن غافل نمىماند.] مثلا جوانى را در نظر بگيريد كه طالب و عاشق و شيفته دخترى است و دائما فعاليت مىكند و در پى خواستگارى اوست.بعد از مدتها يك جواب مثبت مىگيرد.او هر كارى كه انجام بدهد، يك چيز را هرگز فراموش نمىكند، يك خوشحالى و سرور هميشه در قلبش وجود دارد و يگانه چيزى كه حتى در خواب هم يك لحظه از ذهنش دور نمىشود آن معشوق و محبوب و آن مژدهاى است كه به او دادهاند.در نقطه مقابل، خداى ناخواسته اگر بر انسان مصيبتبزرگى وارد شود، مثلا پدرى يا مادرى داغ عزيز ببيند، به هر كارى كه خودش را وادار مىكند، در عين اينكه آن كار را هم انجام مىدهد ولى آن غمى كه بر قلبش سايه انداخته هرگز از قلبش دور نمىشود.مؤمن واقعى كسى است كه نسبتبه ياد خدا اين طور است، آن چيزى را كه هرگز فراموش نمىكند ياد خداست، بلكه هر كارى را كه انجام مىدهد به حكم خدا و به امر خدا انجام مىدهد و همان ياد خداست كه او را وادار به كار مىكند.
«معامله گرى» وقتى كه شكل كسب و استمرار پيدا مىكند نامش مىشود «تجارت»، مثل آنهايى كه كارشان تجارت و معامله گرى است، ولى يك وقت انسان عملى را به تنهايى[و نه به طور مستمر]انجام مىدهد، مثل اينكه شما مىخواهيد خانهتان را بفروشيد، آنوقت ديگر اين تجارت نيست، «بيع» است.قرآن مخصوصا از مال دنيا مثال آورده، چون بيش از هر چيز ممكن استسبب غفلت انسان شود: تجارت(داد و ستدهاى مختلف)و بيع (يك خريد و فروش اتفاقى)هرگز آنها را از ياد خدا غافل نمىكند و نيز از نماز و از زكات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزى كه در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حكمفرماست.خداوند به همه توفيق عنايتبفرمايد.
.......
پینوشت:
1- من خيلى معذرت مىخواهم اگر اين مطالبى كه عرض مىكنم ممكن است سنگين باشد، ولى به هر حال آيه قرآن است و از قرآن نمىتوان به سادگى گذشت.
2- طه/50.
3- اعلى/2 و 3.
4- اسراء/44
5- بيش از اين ديگر درباره اين آيه از اين جهت توضيح نمىدهم.من در بعضى از نوشتههاى خودم مخصوصا اين موضوع را يادآورى كردهام:اينكه افرادى اينطور خيال مىكنند كه خدا از نظر قرآن يك غايب و يك مخفى بالذات است و انسان فقط و فقط از طريق جهان مىتواند اين مخفى را كشف و پيدا كند، درست نيست، بر عكس است و اين يك معرفت ناقص است، معرفت واقعى اين است كه شخص، عالم را به خدا مىشناسد نه خدا را به عالم.در اين زمينه مخصوصا در كلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زياد تاكيد شده است.
6- تفسير صافى، ذيل همان آيه.
7- آل عمران/96.
8- بقره/114.
منبع: آشنايى با قرآن جلد 4 صفحه 111 (1)