نویسنده:حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(مدظله)
حق این بود که ما صدق و کذب را همراه با هم در بحث گذشته مى آوردیم، چراکه این دو در مقایسه با یکدیگر شناخته مى شوند، ولى از آنجا که در آیات و روایات و سخنان علماى بزرگ اخلاق مسأله کذب و دروغ به طور گسترده مورد توجه واقع شده است، بهتر دیدیم که این دو را از هم تفکیک کنیم، تا حق بحث در آنها ادا شود.
آرى در تعلیمات اسلام در مورد مبارزه با کذب و دروغ، فوق العاده تأکید شده، تا آنجا که دروغگویان را همردیف کافران و منکران الهى مى شمرد، و دروغ را کلید تمام گناهان معرفى مى کند. و تصریح مى کند که انسان تا دروغ را به هر شکل و به هرصورت ترک نگوید طعم ایمان را نخواهد چشید.
همین اندازه براى پى بردن به خطرات دروغ کافى است با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و بخشى از آیات مربوط به کذب را بررسى مى کنیم:
1ـ اِنَّما یَفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ. (نحل ـ 105)
2ـ اِنَّ اللّهَ لا یَهْدِى مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ. (زمر ـ 3)
3ـ اِنَّ اللّهَ لا یَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کذّابٌ. (غافر ـ 28)
4ـ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ اِلى یَوْمِ یَلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. (توبه ـ 77)
5ـ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. (بقره ـ 10)
و در مورد تکذیب الهى که آن نیز نوعى کذب و دروغ است، تعبیرات بسیار تکان دهنده اى در قرآن دیده مى شود از جمله:
6ـ قُلْ اِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ. (یونس ـ 69)
7ـ ... ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ. (آل عمران ـ 61)
ترجمه
1ـ تنها کسانى دروغ مى بندند که به آیات خدا ایمان ندارند (آرى) دروغگویان واقعى آنها هستند!
2ـ ...خداوند آن کس را که دروغگو و کفران کننده است هرگز هدایت نمى کند.
3ـ ...خداوند کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمى کند.
4ـ این عمل، (روحِ) نفاق را، تا روزى که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت این به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و به خاطر آن است که دروغ مى گفتند.
5ـ و به خاطر دروغهایى که مى گفتند عذاب دردناکى در انتظار آنهاست.
6ـ بگو «آنها که به خدا دروغ مى بندند (هرگز) رستگار نمى شوند».
7ـ ...آنگاه مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
تفسیر وجمع بندی
در نخستین آیه مى فرماید: دروغ و افترا کار کسانى است که ایمان به آیات خدا ندارند، و دروغ گویان واقعى آنها هستند (اِنَّما یَفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَ اُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ).
این سخن هنگامى صادر شد که دشمنان اسلام و مشرکان نادان هنگامى که نسخ در بعضى از آیات قرآن را مى دیدند که بر اثر تغییر شرائط گاه بعضى از احکام الهى جاى خود را به احکام تازه اى مى داد بهانه اى به دست آورده و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را متّهم به دروغ مى کردند، و یا این که مى گفتند پیامبر(صلى الله علیه وآله) معلمى دارد که این آیات را به او مى آموزد (منظورشان از معلم دو غلام نصرانى به نام «یسار» و «جبر» و یا مردى به نام بلعام نصرانى رومى بود، در حالى که قرآن به زبان عربى فصیحى نازل شده و آنها همه از عجم بودند.
قرآن در پاسخ همه این ها مى گوید پیامبر(صلى الله علیه وآله) وحى الهى را که روح القدس از سوى خداوند بر او نازل کرده است بیان مى کند و آثار ایمان و صدق و راستى از تمام سخنان او هویدا است، کسانى دروغ مى گویند که به خدا ایمان ندارند، یعنى ایمان با دروغ جمع نمى شود، و مؤمنان حقیقى زبانشان جز به صدق و راستى گردش نمى کند.
جمله «یَفْتَرِى الْکَذِبَ» در واقع تأکیدى است بر دروغ آنها که هم دروغ مى گویند و هم تهمت مى زنند، یا به گفته طبرسى، در مجمع البیان به معنى یَخْتَرِعُ الْکَذِبَ است یعنى دروغ هایى از پیش خود مى سازند (توجه داشته باشید افترا به معنى فَرْى (بر وزن فرط) در اصل به معنى قطع کردن است، سپس به هر کار خلافى از جمله شرک و دروغ و تهمت اطلاق شده است).
در واقع نسبت بین دروغ و افترا نسبت عموم و خصوص مطلق است، دروغ هر سخنى است که بر خلاف واقع باشد، ولى تهمت آن است که این سخن خلاف در بردارنده نسبت ناروایى به کسى باشد.
این احتمال نیز وجود دارد که «یَفْتَرِى الْکَذِبَ» اشاره به سردمداران شرک و کفر است که آنها دروغ ساز بودند، دروغ هایى مانند: شاعر و ساحر درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى ساختند، و دیگران از آنها پیروى مى کردند.
به هر حال آیه فوق به خوبى دلالت مى کند که دروغ با ایمان سازگار نیست و لذا در تفسیر این آیه در روایتى مى خوانیم که از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پرسیدند: آیا مؤمن ممکن است آلوده بى عفتى شود؟ فرمود: احتمال دارد، عرض کردند آیا ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود: ممکن است. عرض کردند «یا رَسُولَ اللّه اَلْمُؤْمِنُ یَکْذِبُ؟ قالَ لا، ثُمَّ قَرَءَ هذِهِ الایَةَ; اى رسول خدا آیا مؤمن ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود: نه، سپس آیه فوق را تلاوت فرمود».(1)
البته باید توجه داشت که ایمان داراى مراحلى است.
در دومین آیه مورد بحث با صراحت مى فرماید: «خداوند کسى را که دروغگو و کفران کننده است (هرگز) هدایت نمى کند». (اِنَّ اللّهَ لایَهْدِى مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ).
و در سومین آیه مورد بحث مى خوانیم: خداوند کسى را که اسراف کار و بسیار دروغگو است هدایت نمى کند (اِنَّ اللّهَ لایَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّابٌ).
مى دانیم هدایت و ضلالت به دست خدا است، حتى پیامبر خدا هم اگر بخواهد کسى را هدایت کند، تا خدا اراده نکند نمى تواند هدایت کند «اِنَّکَ لاتَهْدِى مَنْ اَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللّهَ یَهدِى مَنْ یَشاءُ; تو هر کس را دوست بدارى نمى توانى هدایت کنى ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مى کند».(2)
ولى این بدان معنى نیست که خداوند گروهى را به اجبار هدایت و گروهى را به اجبار گمراه کند، بعد گروه اول را در میان نعمت هاى بهشتى غوطه ور سازد و گروه دوم را در آتش دوزخ فرو برد، که این نه با عقل و منطق سازگار است و نه با عدل الهى.
بلکه منظور این است، هنگامى که زمینه هاى هدایت و ضلالت از طریق اعمال خود مردم فراهم شود، خداوند هر کس را مطابق لیاقت و شایستگى هایش پاداش مى دهد. دست گروهى را مى گیرد و به سرمنزل مقصود مى رساند، و لطف و عنایتش را از گروه دوم بر مى گیرد، تا سرگردان شوند، و هرگز به سرمنزل سعادت نرسند.
و از مهمترین امورى که زمینه گمراهى را فراهم مى سازد، دروغ و اسراف و کفران نعمت است که در دو آیه فوق به آن اشاره شده و از تعبیرات این آیه به خوبى مى توان دریافت آنها که هدایت و ضلالت را امرى اجبارى مى دانند، و آیات مربوط به آن را دلیل بر جبر مى شمرند تا چه اندازه در اشتباهند.
آرى دروغ یکى از مهمترین عوامل گمراهى و بدبختى انسان است.
ممکن است مورد این دو آیه دروغ بستن بر خدا، و انحراف از اصل توحید بوده باشد، ولى مورد هرگز مُخَصِّص نیست، یعنى خصوصیت مورد مانع از عمومیت حکم کلى که در این دو آیه وارد شده است نمى شود.
رابطه اى میان دروغ و کفران نعمت که در آیه اول آمده شاید از این نظر است که آنها نعمت وجود موسى(علیه السلام) را که براى هدایتشان آمده بود کفران کردند و به تکذیبشان پرداختند. و رابطه میان اسراف و دروغ از این نظر است که فرعونیان در مخالفت فرمان خداوند و ظلم بر بنى اسرائیل، و کشتن فرزندان آنها، راه اسراف را پیمودند و نبوّت موسى(علیه السلام) را تکذیب کردند.
در چهارمین آیه مورد بحث، سخن از منافقان است که تظاهر به ایمان و عمل صالح مى کردند و همچون ثعلبة بن حاطب انصارى با خدا عهد و پیمان مى بستند که اگر به روزى وسیعى دست یابند، نیازمندان را مورد حمایت و عنایت قرار دهند، ولى زندگى آن ها نشان داد که آنچه مى گفتند دروغ بود، خداوند مى فرماید: این عمل (پیمان شکنى) نفاق را در دلهایشان تا روزى که خدا را ملاقات کنند برقرار ساخت (فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ اِلى یَوْمِ یَلْقَونَهُ).
سپس مى افزاید: «این به خاطر آن است که از پیمان الهى تخلف جستند و به خاطر آن است که دروغ مى گفتند». (بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
گفتنى است که تخلّف از عهدهایى که با خدا بسته شده نوعى دروغ عملى است.
به هر حال آیه فوق با صراحت مى گوید شکستن عهد و پیمان الهى و دروغ گفتن روح نفاق را در دل انسان تا پایان عمر زنده نگه مى دارد، و چه کیفرى از این بدتر.
رابطه این دو گناه (پیمان شکنى و دروغ) با نفاق روشن است، زیرا نفاق چیزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نیست. پیمان شکنان دروغگو نیز تظاهر به پایبند بودن به تعهدات و صداقت و راستى مى کنند، در حالى که چهره باطن آنها چیزى غیر از آن است.
آرى بسیارند کسانى که همچون ثعلبة بن حاطب انصارى که وقتى در تنگناهاى زندگى قرار مى گیرند به درگاه خدا روى مى آورند و با تمام وجود حل مشکل خود را از او مى خواهند، و عهدها و پیمان ها با خدا مى بندند و نذرها مى کنند اما هنگامى که گره هاى مشکلات گشوده شد و به مقصد رسیدند همه آن ها را به فراموشى مى سپارند، که این مصداق بارز پیمان شکنى و دروغ و کذب و نفاق و دورویى است (از خدا مى خواهیم که همه ما را از این گونه اعمال حفظ کند).
در پنجمین آیه سخن از صفات و اعمال زشت منافقان در میان است، و به خصوص روى مسأله دروغ گویى آنها تکیه مى کند مى فرماید: «در دل هاى آنها نوعى بیمارى است; خداوند بر بیمارى آنها مى افزاید و عذاب دردناکى به خاطر دروغ هایى که مى گفتند دارد» (فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
در این آیه دقیقاً ذکر نشده است که چه نوع دروغ هایى از آنها سر مى زد، ممکن است اشاره به دروغ هایى باشد که در آیات قبل به آنها اشاره شد از جمله ادّعاى ایمان است در حالى که در دل ایمان نداشتند، و دیگر خدعه و نیرنگى است که نسبت به مؤمنان داشتند و با دروغ هاى خود آنها را فریب مى دادند، و از همه مهمتر آن که از هر فرصتى براى تکذیب پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) استفاده مى کردند. ولى در هر حال این آیه مى گوید: عذاب الیم آن ها به خاطر دروغ هاى آنها است. و این نشان مى دهد که بدترین کار منافقان دروغ گویى آنها بوده است که عذاب الیم مستند به آن شده، در حالى که گناهان زیاد دیگرى نیز داشتند.
روشن است که منظور از بیمارى در این جا بیمارى نفاق است که یک بیمارى اخلاقى محسوب مى شود که ناشى از دوگانگى شخصیت منافق است که در ظاهر چیزى است و در باطن چیزى دیگر.
ششمین آیه ناظر به شاخه معیّنى از شاخه هاى کذب است و آن دروغ بستن بر خدا است، روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده مى فرماید: بگو آنها که دروغ به خدا مى بندند (هرگز) رستگار نمى شوند (قُلْ اِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ).
اصولا دروغ با رستگارى جمع نمى شود به خصوص اگر دروغ بر خدا و پیامبران الهى باشد و منظور از دروغ بر خدا در این آیه ـ به قرینه آیات پیش از آن ـ این است که مشرکان فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، و گاه گفته شده است ادعاى مسیحیان را نسبت به حضرت مسیح(علیه السلام) و یهود را نسبت به حضرت عُزیر(علیه السلام) که آنها را فرزند خدا مى دانستند نیز شامل مى شود، و در هر حال چنین نسبتى به خداوند دروغ ظاهر و آشکارى است، زیرا نه خداوند جسم دارد و نه عوارض جسمانى بر او چیره مى شود، و نه همسر و فرزندى.
اصولا فلسفه وجود فرزند در نظام آفرینش نیاز انسان ها، نیاز فطرى و طبیعى انسان ها به کمک فرزندان و احتیاج به بقاء نسل از طریق آنها است، و فرزند براى خداوندى که ازلى وابدى و بى نیاز از همه چیز و قادر بر هر کارى است مفهوم ندارد.
این نکته نیز قابل دقت است که در آیه فوق عمل مشرکان مصداق دروغ و افترا هر دو شمرده شده است، این به خاطر آن است که دروغ مفهومى گسترده تر از افترا دارد (و به تعبیر معروف، نسبت میان آنها نسبت عموم و خصوص مطلق است) دروغ آن است که انسان سخنى خلاف واقع بگوید خواه درباره شخص بگوید یا چیزى، ولى تهمت و افترا آن است که نسبتى ناروا و غیر واقعى به کسى بدهد که در این صورت هم دروغ است و هم تهمت.
مضمون همین آیه در آیه 116 نحل نیز آمده است آنجا که مى فرماید: «اِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ».
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث که همان آیه معروف مباهله است سخن از شاخه دیگرى از دروغ یعنى دروغ بستن به پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) است، که لعنت خدا را نصیب دروغ گویان کرده است، مى فرماید: «هرگاه بعد از علم و دانشى که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانى با تو به مهاجّه و ستیز بر مى خیزند به آنها بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت مى کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت مى نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مى کنیم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مى کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار مى دهیم». (فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ أَبْنائَنا وَ أَبْنائَکُمْ وَ نِسآئَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ).
مباهله در اصل از ماده بهل (بر وزن سهل) به معنى رها کردن است و حتى در تعبیرات فارسى خود نیز این جمله را به کار مى بریم که فلان کس را بِهِل کرده اند یعنى به حال خود رها نموده اند. و در تفسیرهاى مذهبى مباهله به معنى آن است که دو گروه بر سر یک امر مذهبى در برابر هم قرار گیرند، و هر کدام درباره دیگرى نفرین کند، نفرین هر کدام مؤثر واقع شد دلیل حقانیت او است، همان گونه که در صدر اسلام در میان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و مسیحیان نجران واقع شد، و هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراه اهل بیتش (على و فاطمه زهرا و حسن و حسین(علیهم السلام)) به میعادگاه براى مباهله آمد، و آثار اجابت دعا را در چهره آنان دیدند، مسیحیان نجران عقب نشینى کردند و با پیغمبر اکرم از در مصالحه در آمدند که بحث آن را به طور مشروح در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آورده ایم و اینجا نیاز به شرح آن نیست.
منظور این است که تعبیر «فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ; لعنت خدا را بر دروغگویان قرار مى دهیم» تعبیر فوق العاده اى است که عظمت گناه دروغ را بازگو مى کند.
آیات فوق که بخش مهمّى از تأکیدهاى قرآن در مورد زشتى دروغ و آثار شوم آن است به خوبى نشان مى دهد که تا چه حد این گناه از نظر اسلام، زشت و منفور و خطرناک است، و افراد با ایمان و جامعه اسلامى باید در برابر آن حساسیت کامل نشان دهند، و صحنه اجتماع را از لوث آن پاک کنند.
دروغ گویى در روایات اسلامى
در روایات اسلامى تعبیرهاى تکان دهنده اى درباره زشتى دروغ است که گلچینى از آن را ذیلا مطالعه مى کنید:
1ـ از بعضى از روایات استفاده مى شود که دروغ کلید گناهان است. در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشّرِّ اَقْفالا وَجَعَلَ مفاتیحَ تِلْکَ الاَْقْفالِ اَلشَّرابَ، وَ الْکِذْبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرابِ; خداوند متعال براى شرّ قفل هایى قرار داده است، و کلید آن قفل ها شراب است (چرا که مانع اصلى زشتى ها عقل است و شراب عقل را از کار مى اندازد) و دروغ از شراب هم بدتر است».(3)
2ـ در تعبیر دیگرى از امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى خوانیم: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ کُلُّها فى بَیْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ اَلْکِذْبَ; تمام پلیدى ها در اتاقى قرار داده شده و کلید آن اتاق، دروغ است».(4)
دلیل آن این است که انسان هاى گنهکار هنگامى که خود را در معرض رسوایى مى بینند با دروغ گناهان خود را مى پوشانند، و به تعبیر دیگر دروغ به آنها اجازه مى دهد که انواع گناهان را مرتکب شوند، بى آنکه از رسوایى بترسند، در حالى که انسان راستگو ناچار است گناهان دیگر را ترک کند چرا که راست گویى به او اجازه انکار گناه را نمى دهد و ترس از رسوایى ها او را به ترک گناه دعوت مى کند.
حدیث معروف مردى که نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و آلوده انواع گناهان بود و پیامبر(صلى الله علیه وآله)فقط از او پیمان گرفت که دروغ نگوید، و همین سبب شد که تمام گناهان را ترک کند شاهد گویاى این مدّعا است.(5)
3ـ از احادیث دیگرى استفاده مى شود که دروغ با ایمان سازگار نیست، در حدیثى چنین مى خوانیم: «سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) یَکُونُ الْمُؤمِنُ جَباناً؟ قالَ: نَعَمُ; قیلَ وَ یَکُونُ بَخِیلا؟ قالَ: نَعَمْ. قِیلَ یَکُونُ کَذَّاباً قالَ: لا; از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پرسیدند آیا انسان مؤمن ممکن است (احیاناً) ترسو باشد؟ فرمود: آرى. باز پرسیدند آیا ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: آرى. پرسیدند آیا ممکن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه».(4)
همین مضمون به صورت دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است آنجا که فرمود: «لا یَجِدُ الْعَبْدُ طَعْمَ الاِْیمانِ حَتّى یَتْرُکَ الْکِذْبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ; انسان هیچ گاه طعم ایمان را نمى چشد تا دروغ را ترک گوید خواه شوخى باشد یا جدى».(7)
چرا دروغ با ایمان سازگار نیست؟ زیرا دروغ یا به خاطر آن است که انسان به منفعتى برسد یا از مشکلى رهایى یابد چنان که ایمان انسان قوى باشد مى داند که خیر وشر به دست خدا است او است که مى تواند گره کور مشکلات را بگشاید و او است که مى تواند در برابر ناملایمات از انسان دفاع کند، و اگر انسان به این امر که شاخه اى از شاخه هاى توحید افعالى است اعتقاد داشته باشد چنین نیازى دارد که به دروغ متوسل گردد.
4ـ در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «وَشَرُّ الْقُولِ اَلْکِذْبُ; بدترین سخن، دروغ است».(8)
زیرا آثار مرگبار آن از هر سخن بدى بدتر است.
5ـ باز در حدیث دیگرى از على(علیه السلام) دروغ به عنوان بدترین گناهان معرفى شده مى فرماید: «اَعْظَمُ الْخِطایا عِنْدَاللّهِ اَلْلِسانُ الْکَذُوبِ وَ شَرُّ النَّدامَةِ نَدامَةُ یَوْمِ الْقِیامَةِ; بدترین گناهان نزد خدا (گناه) زبان دروغ گو است، و بدترین پشیمانى روز قیامت است».(9)
6ـ در حدیث دیگرى، دروغ سرچشمه فجور، سبب ورود در دوزخ شمرده شده است، پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «اِیّاکُمْ وَ الْکِذْبَ فَاِنَّ الْکِذْبَ یَهْدى اِلَى الْفُجُورِ وَ اِنَّ الْفُجُورَ یَهْدِى اِلَى النّارِ; از دروغ بپرهیز چرا که دروغ به فجور دعوت مى کند، و فجور به آتش دوزخ».(10)
7ـ دروغ با عقل سازگار نیست، همان گونه که در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام)مى خوانیم: «اِنَّ الْعاقِلَ لایَکْذِبُ وَ اِنْ کانَ فِیهِ هَواهُ; انسان عاقل دروغ نمى گوید هر چند به آن تمایل داشته باشد».(11)
8ـ دروغ فرشتگان رحمت را از انسان دور مى کند، در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «اِذا کَذِبَ الْعَبْدُ کِذْبَةً تَباعَدَ الْمَلَکُ مِنْهُ مَسیرةَ میل مِنْ نَتِنِ ماجاءَبِهِ; هنگامى که یکى از بندگان دروغى بگوید فرشته به خاطر بوى تعفّن که از آن دروغ بر مى خیزد به اندازه یک میل از او دور مى شود»(12) (میل از یک کیلومتر بیشتر و از دو کیلومتر کمتر است).
9ـ دروغ دریچه اى به سوى نفاق است، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «اِنَّ الْکِذْبَ بابٌ مِنْ اَبْوابِ النِّفاقِ; دروغ درى از درهاى نفاق است».(13)
زیرا انسان دروغگو خود را در چهره راستگو قرار مى دهد در حالى که باطنش غیر از آن است، این دوگانگى ظاهر و باطن نوعى و نفاق، و دروغ یکى از کارهاى شایع منافقان است.
10ـ دروغ گو اعتماد مردم را از دست مى دهد، چنان که در یکى از کلمات امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ عُرِفَ بِالْکِذْبِ قَلّتِ الثِّقَةُ بِهِ; کسى که به دروغ گویى شناخته شود، اعتماد مردم به او کم مى شود».(14)
و نقطه مقابل این معنى نیز در کلمات آن بزرگوار آمده که فرمود: «مَنْ تَجَنَّبَ الْکِذْبَ صُدِّقَتْ أَقْوالُهُ; کسى که از دروغ بپرهیزد سخنانش پذیرفته مى شود».(15)
11ـ این بحث دامنه دار را با حدیث دیگرى که در کلمات قصار امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است و مردم را از دوستى با دروغگویان بر حذر داشته پایان مى دهیم. فرمود: «وَ اِیّاکَ وَ مَصادَقَةَ الْکَذَّابِ فَاِنَّهُ کَالسَّرَابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَ یُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ; از دوستى با دروغگو بپرهیز که مانند سراب است، دور را در نظر تو نزدیک، و نزدیک را دور مى سازد». (و تو را گمراه مى کند).(16)
از روایات بالا به خوبى استفاده مى شود که دروغ سرچشمه انواع گناهان و متزلزل کننده ارکان ایمان و بدترین سخنان و دعوت کننده به انواع معاصى و شاخه اى از شاخه هاى نفاق و پاره کننده رشته هاى اعتماد و اتّحاد است، و درباره کمتر گناهى این همه نکوهش و مذمّت دیده مى شود.
در اینجا نکات مهمى باقى مانده است که به طور فشرده به آن مى پردازیم:
آثار زیان بار دروغ
گرچه آیات و روایاتى که در بالا آمد به قدر کافى پرده از روى این مسأله برداشت، ولى اهمیت موضوع تحلیل هاى بیشترى را در اینجا مى طلبد.
نخستین اثر زیان بار دروغ رسوایى و بى آبرویى و از دست دادن پایگاه اجتماعى و اعتماد مردم است.
ضرب المثل معروفى مى گوید: دروغ گو حافظه ندارد، و تجربیات نشان مى دهد که دروغ بودن یک سخن را براى مدت طولانى نمى توان پنهان داشت اگر مسأله بى اهمیتى باشد ممکن است فراموش شود، ولى اگر مسأله مهمى باشد سرانجام واقعیت ها خود را نشان مى دهد و راز دروغگو فاش مى شود، نه به خاطر این که دروغگو حافظه ندارد، بلکه به خاطر این که دروغ چیزى نیست که آن را بتوان به حافظه سپرد زیرا یک حادثه که واقع مى شود ارتباط زیادى به حوادث اطراف خود دارد و پیوندهاى علت و معلول با حوادث قبل و بعد و لوازم غیر قابل اجتناب، آن حادثه را با دیگر حوادث مربوط مى سازد. کسى که حادثه اى را به دروغ مى سازد مجبور است روابط ساختگى آن را با زمان و مکان و اشخاص و حوادث اطراف آن نیز بسازد، و از آنجا که این روابط حد و حسابى ندارد به فرض که چند مورد آن را درست کندو به خاطر بسپارد در بقیه وا مى ماند. درست مانند داستان یوسف(علیه السلام) که برادرانش به دروغ گفتند او را گرگ خورد و پیراهن او را به خونى آغشته و براى پدر آوردند، اما فراموش کردند که پیراهن را از چندین جا پاره پاره کنند. سالم بودن پیراهن پرده از کار آنها برداشت و دروغشان را ظاهر کرد و یا مانند همسر عزیز مصر، هنگامى که به دروغ ادعا کرد یوسف(علیه السلام) به دنبال او دویده و قصد تجاوز به او را داشته است، فراموش کرده بود که در این ماجرا، پیراهن یوسف(علیه السلام) از عقب سر پاره شده که دلیل روشنى است بر دروغ زلیخا و اینکه او به دنبال یوسف(علیه السلام) دویده است.
امروز بازپرسان آگاه به راحتى مى توانند با سؤال هاى پى در پى مربوط به یک حادثه و لوازم و خصوصیات آن، دروغ یا راست بودن یک ادعا را ثابت کنند و کمتر دروغ گویى مى تواند خود را از چنگال آن ها رهایى ببخشد. آرى دروغ گو نمى تواند حافظه داشته باشد و به هر حال سرانجام کارش رسوایى و بى آبرویى است.
دیگر از آثار دروغ این است که انسان را به دروغ هاى دیگر، یا گناهان دیگر دعوت مى کند، چرا که دروغ گو براى مخفى ساختن دروغش گاه مجبور مى شود دروغ هاى زیاد دیگرى بگوید یا دست به کارهاى خطرناکى بزند.
سوّمین اثر زیان بار دروغ این است که به شخص دروغگو امکان مى دهد که به طور موقت پرده اى بر خلافکارى هاى خود بیندازد در حالى که اگر راست مى گفت ناچار بود آن اعمال را ترک کند.
چهارمین اثر زیان بار دروغ این است که انسان را تدریجاً به صفوف منافقان ملحق مى سازد زیرا دروغ خود شاخه اى از شاخه هاى نفاق است چرا که دروغگو خود را به چهره راست گویان در آورده و سخنش را به عنوان یک واقعیت القا مى کند در حالى که درونش چیز دیگرى مى گوید این دوگانگى ظاهر و باطن به طور تدریج به سایر اعمال و رفتار او سرایت مى کند و از او منافقى تمام عیار مى سازد.
در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اَلْکِذْبُ یُؤَدِّى اِلَى النَّفاقِ; دروغ انسان رابه نفاق مى کشاند».(17)
پنجمین اثر زیان بار آن این است اگر کسى شایستگى ها و لیاقت هاى فراوانى داشته باشد که بتوان از آن در پیش برد اهداف اجتماعى بهره گیرى فراوان کرد ولى دروغگو باشد، کسى نمى تواند از آن شایستگى ها بهره بگیرد، چرا که انسان در برابر او در هر قدم مواجه با شک و تردید مى شود.
به همین دلیل در بعضى از روایات اسلامى دروغ گو با مرده یکسان شمرده شده است، مى فرماید: «اَلْکَذّابُ وَ الْمَیّتُ سَواءٌ فَاِنَّ فَضیلَةَ الْحَىِّ عَلَى الْمَیّتِ اَلثِّقَةُ بِهِ، فَاِذا لَمْ یُوْثَقُ بِکلامِهِ بَطَلَتْ حَیاتُهُ; دروغگو با مرده برابر است زیرا فضیلت زنده بر مرده اعتمادى است که انسان به او دارد و هنگامى که به سخن کسى که (به خاطر دروغگوبودنش) اعتمادى نباشد گویى زندگى او باطل شده است».
ششمین پیامد زیانبارش این است که انسان با استفاده از ابزار دروغ مى تواند کارهاى زشت دیگرى انجام دهد، حسود و کینه توز و بخیل هر کدام به وسیله دورغ مى توانند حسد یا کینه یا بخل خود را اعمال نمایند و همچنین در مورد بسیارى از گناهان دیگر، مثلا هنگامى که کسى از او تقاضاى وام مى کند به دروغ مى گوید من خودم امروز براى زندگى وام گرفتم، یا هنگامى که براى معرفى شخصى به او مراجعه مى کنند به خاطر حسد و کینه توزیش مى گوید آن شخص آدم بى اعتبارى است، در حالى که در واقع مرد معتبرى است.
هفتمین اثر زیانبار آن که در علوم و دانش ها ظاهر مى گردد این است که اگر افراد محققى در یک یا چند مورد دروغ بگویند تمام تحقیقات و کتاب هاى علمى خود را از اعتبار مى اندازند، و اگر این عمل شیوع پیدا کند اعتمادى بر تحقیقات و علوم دیگران باقى نخواهد ماند و کاروان علم و دانش بشرى متوقف مى شود.
و آثار زیانبار دیگرى که با دقت در زندگى دروغگویان مى توان به آن پى برد.
اضافه بر این آثار که جنبه اجتماعى دارد، پیامدهاى سوء معنوى نیز بر دروغ مترتب مى شود که در روایات اسلامى به آن اشاره شده است. از جمله این که:
فرشتگان از انسان دور مى شوند همان گونه که قبلا در حدیثى از امام على بن موسى الرّضا(علیه السلام) خواندیم: «اِذا کَذِبَ الْعَبْدُ کِذْبَةً تَباعَدَ المَلَکُ مِنْهُ مَسیرَةَ میل مِنْ نَتِنِ ماجاءَبِهُ; هنگامى که انسان دروغى بگوید فرشته از او دور مى شود به اندازه یک میل به خاطر بوى بدى که از عمل او برمى خیزد».(18)
دیگر این که دروغ انسان را از نماز شب محروم مى سازد، در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ الْکِذْبَةَ فَیُحرَمُ بِها صَلاةَ الْلَیْلِ، فَاِذا حُرِمَ صَلاةُ اللَیْلِ حُرِمَ بِها الرِّزْقُ; گاه انسان دروغى مى گوید و از نماز شب محروم مى شود، و هنگامى که از نماز شب محروم مى شود از روزى (وسیع) محروم مى گردد».(19)
دیگر این که دروغ گفتن باعث عدم قبولى بعضى از عبادات مى شود همان گونه که درباره روزه داران آمده است در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «فَاِذا صُمْتُمْ فَاحْفَظُوا اَلْسِنَتَکُمْ عَنِ الْکِذْبِ وَ غَضُّوا اَبْصارَکُمْ; هنگامى که روزه مى گیرید زبان را از دروغ حفظ کنید، و چشمان خود را (از نگاه گناه آلود) فرو گیرید».(20)
این حدیث دلیل بر آن است که این گونه اعمال از ارزش روزه مى کاهد.
دیگر این که دروغ گفتن گاه سبب مى شود که برکات الهى از انسان قطع گردد، چنان که در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم: «اِذا کَذِبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ; هنگامى که زمامداران دروغ بگویند باران قطع مى شود».(21)
بعضى آثار براى دروغ در روایات آمده که هم ممکن است جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه اجتماعى و ظاهرى، از جمله از روایات متعددى استفاده مى شود که دروغ از روزى انسان مى کاهد و سبب فقر و تنگدستى مى شود.
در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اِعْتِیادُ الْکِذْبِ یُورِثُ الْفَقْرُ; عادت کردن به دروغ گویى سبب فقر و تنگدستى است».(22)
و در حدیث دیگرى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْکِذْبُ یُنَقِّصُ الرِّزْقَ; دروغ از روزى انسان مى کاهد».(23)
این کاهش رزق ممکن است از آثار زیانبار معنوى دروغ باشد، و یا از آثار ظاهرى و اجتماعى، چرا که دروغگو اعتماد مردم را از دست مى دهد و بااز دست دادن اعتماد عمومى فعالیت اقتصادى او محدود مى شود، و همین امر سبب نقصان رزق و روزى او مى شود.
انگیزه های دروغ
دروغ مانند سایر صفات رذیله سرچشمه هاى مختلفى دارد که مهمترین آنها به شرح زیر است:
1ـ ضعف ایمان و اعتقاد. چرا که اگر دروغگو به علم و قدرت خداوند و وعده هاى او اعتماد کافى داشته باشد هرگز براى رسیدن به اموال دنیا یا تحصیل جاه و مقام، دروغ نمى گوید و موفقیت خود را در دروغ گویى نمى بیند. از فقر نمى ترسد، از پراکنده شدن مردم و بر باد رفتن نفوذ اجتماعى خود هراس ندارد و مقام و قدرت را از سوى خدا مى داند و براى حفظ آن به دروغ متوسل نمى شود. لذا در روایتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «جانِبُوا الْکِذْبَ فَاِنَّ الْکِذْبَ مُجانِبُ الاِْیْمانِ; از دروغ کناره گیرى کنید، چرا که دروغ از ایمان جدا است».(24)
2ـ دیگر از سرچشمه هاى دروغ ضعف شخصیت و عقده حقارت است، افرادى که گرفتار این ضعف ها هستند، براى پوشاندن ضعف خود متوسل به دروغ مى شوند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لایَکْذِبُ الْکاذِبُ اِلاّ مِنْ مَهانَةِ نَفْسِهِ عَلَیْهِ; کسى دروغ نمى گوید مگر به خاطر بى ارزش بودن خودش در نظر خویش».(25)
3ـ بسیار مى شود که حسد و بخل و تکبر و خودبرتربینى و عداوت نسبت به افراد سرچشمه دروغ گفتن و تهمت زدن نسبت به آنها مى شود، و یا دروغ گفتن درباره خویش به خاطر کبر و غرور، و تا این سرچشمه ها گرفته نشود، دروغ هم ادامه خواهد یافت.
منافقان نیز براى پوشاندن چهره واقعى خود به دروغ متوسل مى شوند همان گونه که قبلا به آن اشاره شد.
4ـ بیمارى هاى اخلاقى جامعه و انحراف از مسیر حق و آلودگى به انواع گناهان سبب تشویق عده اى به دروغ مى شود، تا آنجا که مى گویند اگر به دروغ متوسل نشویم زندگى کردن در این اجتماع براى ما مشکل است، و یا کسب و تجارت ما مى خوابد.
5ـ علاقه شدید به دنیا و حفظ مقامات آن نیز یکى دیگر از عوامل مهم شیوع دروغ ـ حتى دروغ بر خدا و پیامبر ـ مى گردد.
در خطبه 147 نهج البلاغه مى خوانیم که على(علیه السلام) فرمود: «وَ اِنَّهُ سَیَأتى عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِى زَمانٌ لَیْسَ فِیهِ شَىءٌ اَخْفى مِنَ الْحَقِّ وَ لا اَظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ وَ لا اَکْثَرَ مِنَ الْکِذْبِ عَلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ; بعد از من زمانى براى شما فرا مى رسد که چیزى پنهان تر از حق و آشکارتر از باطل و فراوان تر از دروغ به خدا و پیامبرش نیست».
طرق درمان دروغ
براى ریشه کن کردن این صفت رذیله (دروغ گویى) از همان طرقى باید وارد شد که در طریق درمان سایر رذایل اخلاقى وارد مى شویم; یعنى نخست به سراغ ریشه ها برویم، چرا که تا ریشه ها قطع نشود، این نهال شوم همچنان پابرجاست. اگر انگیزه دروغ گویى ضعف ایمان نسبت به توحید افعالى است، باید پایه هاى ایمان را تقویت کرد، خدا را قادر بر همه چیز دانست، رزق و روزى و موفقیت و عزّت و آبرو را به دست او بدانیم، تا ضعف هایى که سبب توسل به دروغ مى شود برطرف گردد.
و اگر انگیزه آن حسد و بخل و کبر و غرور است باید به درمان آنها پرداخت و به یقین اگر این ریشه ها تدریجاً قطع شود، چیزى جز صداقت و راستى باقى نخواهد ماند.
و از سوى دیگر باید روى پیامدهاى سوء زیانبار دروغ که سبب تیره روزى و بدبختى و رسوایى در دنیا و آخرت مى شود اندیشید، و به یقین هر کس در این ها که به طور مشروح سابقاً بیان کردیم، به ویژه در روایات پر محتوایى که در این زمینه وارد شده درست بیندیشد تأثیر مهم بازدارنده اى دارد.
و اگر اشخاصى که مبتلا به این رذیله اخلاقى هستند از دوستان ناباب و دروغگو و محیط هایى که آنها را به دروغ تشویق مى کند بپرهیزند سریع تر درمان مى شوند، همان گونه که پرهیز از افراد آلوده به بیمارى هاى جسمى و محیط هاى آلوده به میکرب بیمارى ها سبب سرعت بهبود این بیمارى خواهد شد.
رهبران جامعه و بزرگ خانواده نیز نقش مؤثرى مى تواند در عادت دادن مردم به راست گویى داشته باشند چرا ک وقتى افراد یک جامعه یا اعضاء خانواده چیزى جز صدق و راستى از بزرگترها نبینند به سرعت به صدق و راستى روى مى آورند و به عکس، یک دروغ که از آنان صادر شود زمینه هاى آلودگى جامعه یا خانواده را به این صفت رذیله فراهم مى سازند.
در ضمن نباید طرق دروغگویى را به مردم یاد داد، در حدیثى مى خوانیم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «لا تُلَفِّنُوا الْناسَ فَیَکْذِبُونَ فَاِنَّ بَنِى یَعْقُوبَ لَمْ یَعْلَمُوا اِنَّ الذِّئبَ یَأْکُلُ الاِْنْسانَ فَلَمّا لَقَّنَهُمْ اِنّى اَخافُ اَنْ یَأْکُلُهُ الذِّئْبُ. قالُوا اَکَلَهُ الذِّئْبُ; هرگز تلقین دروغ به مردم نکنید، چرا که فرزندان یعقوب (تا آن زمان) نمى دانستند که گرگ ممکن است انسان را بخورد، هنگامى که پدرشان یعقوب به آنها (سفارش کرد مراقب یوسف باشند و) گفت من از این بیم دارم که گرگ او را بخورد (آنها یاد گرفتند و) گفتند یوسف را گرگ خورد (در حالى که دروغ مى گفتند و یوسف در چاه کنعان بود)».(26)
آرى این ترک اولى بهانه اى به دست پسران یعقوب داد.
ایجاد شخصیت در افراد، یکى دیگر از مؤثرترین طرق درمان دروغ است زیرا همان گونه که در گذشته اشاره کردیم یکى از عوامل مهم دروغ گویى احساس حقارت و کمبود شخصیت است، و دروغ گو مى خواهد با لاف زدن آن را جبران کند، و اگر احساس کند صاحب استعدادها و نیروهایى است که با پرورش آن مى تواند به مقامات عالى در جامعه برسد نیازى به توسل جستن به دروغ براى ایجاد شخصیت کاذب در خود نمى بیند.
به ویژه اگر به آنها توجه داده شود که راستگویان و صدّیقان در پیشگاه خدا در صف انبیاء و شهیدان هستند و رفیق و همنشین آنان در قیامت خواهند بود به یقین براى ترک دروغ و اقبال به راست گویى تشویق خواهند شد، قرآن کریم مى فرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ اُولئِکَ رَفِیقاً; و کسى که خدا و پیامبر را اطاعت کند (در روز رستاخیز) همنشین کسانى خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان، و آنها رفیق هاى خوبى هستند».(27)
این نکته نیز قابل توجه است که نفوذ صفت زشت دروغگویى مانند صفات دیگر در وجود انسان از جاهاى ساده و کوچک شروع مى شود و تدریجاً انسان را به دروغ هاى خطرناک مى کشاند همان گونه که امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «اِتَّقُوا الْکِذْبَ فِى صَغِیر وَ کَبیر فِى کُلِّ جِدٍّ وَ هَزْل فَاِنَّ الرَّجُلَ اِذا کَذِبَ فِى الصَّغیرِ اِجْتَرَءَ عَلَى الْکَبیرِ; از دروغ بپرهیز خواه کوچک باشد یا بزرگ، جدّى باشد یا شوخى، چرا که انسان هنگامى که در موضوعات کوچک دروغ بگوید جرئت مى کند که دروغ بزرگ هم بگوید».(28)
استثنائات دروغ
با این که دروغ از مهمترین گناهان است و خطرات زیادى براى هر انسانى از نظر مادى و معنوى، فردى و اجتماعى دارد، ولى باز هم مواردى دارد که به صورت استثناء در روایات اسلامى و سخنان فقها و علماى اخلاق به پیروى از آن احادیث آمده است.
این موارد عمدتاً عبارتند از:
1ـ دروغ براى اصلاح ذات البین;
2ـ دروغ براى اغفال دشمن در میدان جنگ;
3ـ در مقام تقیّه;
4ـ براى دفع شرّ ظالمان;
5ـ در تمام مواردى که جان و ناموس انسان به خطر مى افتد و براى نجات از خطر راهى جز توسل به دروغ نیست.
تمام موارد را مى توان در یک قاعده کلى خلاصه کرد و آن این که هدف هاى مهمترى به خطر بیفتد و براى دفع آن خطرات، توسل به دروغ ضرورت داشته باشد، و به تعبیر دیگر تمام این موارد مشمول قاعده اهم و مهم است فى المثل انسان در چنگال جمعى متعصّب و بى منطق و بى رحم گرفتار مى شوند و از مذهب او سؤال مى کنند اگر حقیقت بگوید فوراً خون او را مى ریزند عقل و شرع در اینجا اجازه مى دهند که انسان با پاسخ دروغین جان خود را از شرّ آنها نجات دهد. یا در مواردى که اختلاف شدیدى در میان دو نفر بروز کرده و انسان مى تواند با گفتن دروغى (مثلا فلان کس به تو علاقه زیاد دارد و بارها در پشت سر ذکر خیر شما را مى گفت) صلح و صفا و آشتى در میان آن دو برقرار سازد و امثال این اهداف مهم، نه این که انسان به خاطر منافع شخصى و کارهاى جزئى متوسل به دروغ شود، و این استثنائات ضرورى را دستاویزى براى توسل به دروغ سازد، و به بهانه استفاده از استثنائات دروغ براى هر موضوع جزئى دروغ بگوید.
در واقع تجویز دروغ در این موارد مانند حلال بودن خوردن مردار (اکل میته) در موارد ضرورت است که باید به مقدار ضرورت و تنها در مواردى که راهى جز آن نیست اکتفا شود.
دلیل این استثنائات علاوه بر قاعده عقلى بالا (قاعده اهم و مهم) روایات متعددى است که منابع مختلف اسلامى از معصومین(علیهما السلام) نقل شده است.
در حدیث معروفى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «لَیْسَ شَىْءٌ مِمّا حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ وَقَدْ اَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ اِلَیْهِ; هیچ حرامى الهى نیست مگر این که خداوند آن را براى کسى که مضطر شده است حلال فرموده».(29)
2ـ از حضرت على(علیه السلام) نقل شده است که مى گوید رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اِحْلِفْ بِاللّهِ کاذِباً وَ نَجِّ اَخاکَ مِنَ القَتْلِ; سوگند دروغ به نام خدا یاد کن و برادرت را از کشته شدن (به ناحق) نجات ده».(30)
3ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «کُلُّ الْکِذْبِ یَکْتُبُ عَلى إبنِ آدَمِ اِلاّ رَجُلٌ کَذَبَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ یُصْلِحُ بَیْنَهُما; هر دروغى در نامه عمل انسان نوشته مى شود، مگر کسى که دروغ در میان دو نفر بگوید تا میان آن دو صلح برقرار گردد».(31)
4ـ در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «اَلْکِذبُ مَذُمُومٌ اِلاّ فِى اَمْرَیْنِ دَفْعُ شَرِّ الْظَّلَمَةِ وَ اِصْلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ; دروغ نکوهیده است مگر در دو چیز، دفع شر ظالمان و اصلاح ذات البین».(32)
5ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین نقل شده است: «کُلُّ الْکِذْبِ مَکْتُوبٌ کِذْباً لا مَحالَةَ اِلاّ اَنْ یَکْذِبُ الرَّجُلُ فِى الْحَرْبِ فَاِنَّ الْحَرْبَ خُدْعَةٌ اَوْ یَکُونُ بَیْنَ رَجُلَیْنِ شَخناءٌ فَیُصْلِحُ بَیْنَهُما اُوْ یُحَدِّثُ اِمْرَأَتَهُ یُرْضِیها; تمام دروغ ها حتماً دروغ نوشته مى شود، مگر این که انسان در جنگ دروغ بگوید، زیرا (یکى از طرق پیروزى در) جنگ فریب (دشمن) است، یا در میان دو نفر کینه و عدواتى باشد و او (به وسیله دروغ) میان آنها صلح و آشتى برقرار سازد، یا با همسرش سخن مى گوید (که واقعیت ندارد) به خاطر این که او را راضى کند».(33)
منظور از جمله اخیر این نیست که انسان هر چه بخواهد به همسرش دروغ بگوید بلکه ناظر به مواردى است که همسر انسان توقّعات نابجایى دارد، که در امکانات شوهر نمى گنجد، او با وعده دروغین، سر و صداى او را خاموش مى کند، و اى بسا با گذشت زمان فراموش مى شود، و درگیرى و منازعه اى پیش نخواهد آمد.
این معنى در مورد توقّعات غیر منطقى شوهر نیز صادق است، و در بعضى از روایات نیز به آن اشاره شده است.(34)
راه فرار از دروغ (توریه)
توریه (بر وزن توصیه) به سخنى گفته مى شود که شنونده از آن چیزى مى فهمد و گوینده از آن چیز دیگرى را اراده مى کند، یا به تعبیر دیگر سخنى است دو پهلو، که عبارت تاب هر دو معنى را دارد، و افرادى که مقید به پرهیز از دروغ هستند گاه به آن متوسل مى شوند، تا هم دروغ نگفته باشند و هم شنونده از اسرار آنها آگاه نشود.
مثال هاى زیر مى تواند این معنى را کاملا روشن کند:
1ـ کسى از دیگرى سؤال مى کند آیا این کار خلاف را تو کرده اى؟ او در جواب مى گوید استغفراللّه پناه به خدا مى برم (شنونده از این سخن نفى آن کار را مى فهمد در حالى که گوینده منظورش استغفار از عمل خلافى بوده است که انجام داده است).
2ـ کسى از دیگرى سؤال مى کند فلان کس نزد تو از من بدگویى کرد، او مى گوید: مگر چنین چیزى ممکن است (شنونده از این جواب نفى آن کلام را مى فهمد، در حالى که منظور گوینده از آن کلام تنها یک استفهام بود).
3ـ کسى در خانه دیگرى مى آید و مى گوید: فلان کس خانه است؟ او اشاره به پشت در خانه مى کند مى گوید اینجا نیست (شنونده تصوّر مى کند در خانه نیست، در حالى که گوینده منظورش پشت در خانه بوده است).
4ـ از یکى از دانشمندان سؤال کردند، جانشین بلافصل پیامبر(صلى الله علیه وآله) که بود؟ او که در شرائطى بود که نمى بایست عقیده خود را صریحاً بیان کند در جواب گفت: «مَنْ بِنْتُهُ فِى بَیْتِهِ; آن کس که دخترش در خانه او بود» (شنونده چنین فکر مى کرد که منظورش این است کسى که دخترش در خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود یعنى ابوبکر) ولى منظور گوینده این بود آن کسى که دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاطمه زهرا(علیها السلام) در خانه او بود، یعنى على(علیه السلام).
5ـ در داستان سعید بن جبیر و حجاج مى خوانیم هنگامى که حجاج از او سؤالاتى کرد، مى خواست بهانه اى براى قتل او بتراشد، پرسید تو مرا چگونه آدمى مى دانى؟ گفت: انت عادل (عادل در لغت عرب دو معنى دارد یکى به معنى عدالت پیشه و دیگر به معنى شخص کافر است که عدیل و شریک براى خدا قائل است، همان گونه که قرآن مى گوید: «ثُمَ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ; کافران براى پروردگار خود، شریک و شبیه قرار مى دهند».(35)
از آنچه در بالا آمد روشن شد که توریه هرگز دروغ نیست، چرا که نیّت گوینده سخن راستى بوده و عبارات او نیز تاب آن معنى را داشته است هر چند شنونده به خاطر ذهنیت خودش چیز دیگرى را از آن فهمیده و معلوم است اشتباه شنونده در فهم معنى کلام ارتباطى به گوینده ندارد.
و از اینجا روشن مى شود در مواردى که به خاطر ضرورت هاى مهمى دروغ گفتن جایز است، اگر انسان بتواند توریه کند باید به آن متوسل شود و از دروغ بپرهیزد، بنابراین دروغ گفتن تنها در ضرورتى مجاز است که راه توریه بسته باشد، و به اصطلاح علمى مندوحه اى در کار نباشد.
و از اینجا روشن مى شود این که افرادى مانند غزالى توریه را مصداق کذب مى دانند، ولى مى گویند میزان زشتى و فساد آن از کذب هاى معمولى کمتر است درست نیست، مگر این که توریه را طور دیگرى تفسیر کرده باشد که واقعاً مصداق دروغ باشد.
به هر حال زشتى و فساد دروغ به قدرى زیاد است که انسان تا ممکن است باید از آن بپرهیزد، هر چند از طریق توسل به توریه باشد.
مواردى از سخنان انبیاء در قرآن مجید دیده مى شود که در روایات اسلامى آنها را به عنوان توریه معرفى کرده اند نه دروغ.
مانند گفتگوى ابراهیم(علیه السلام) با بت پرستان بابل که وقتى از او سؤال کردند تو این بلا را بر سر خدایان ما آورده اى، او در پاسخ گفت: «بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمُ هَذا فَاسْئَلُوهُمْ اِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ; (ابراهیم) گفت بلکه این کار را بزرگشان کرده است از آنها بپرسید اگر سخن مى گویند».(36)
گرچه شنونده از این عبارت ممکن است چنین بفهمد که ابراهیم بت شکنى را به بت بزرگ نسبت داده است، ولى جمله «اِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (اگر آنها سخن مى گویند) به عنوان شرط براى این نسبت قرار داده شده، یعنى اگر آن ها مى توانند حرف بزنند کار کارِ آن بت بزرگ است.
همچنین جمله «اِنَّکُمْ لَسارِقُونَ; شما سارق هستید»(37) که کارگزاران یوسف(علیه السلام) به برادران گفتند با توجه به آیات قبل از آن چنین در ذهن منعکس مى کند که آنها پیمانه شاه را دزدیده بودند، در حالى که منظورشان سرقت یوسف(علیه السلام) از پدر در کنعان بود.
کوتاه سخن این که توریه و گفتن سخنان دو پهلو هرگز مصداق کذب نیست هر چند مخاطب به خاطر ذهنیتش چیزى از آن مى فهمد که با واقعیت مطابقت ندارد، اما متکلم منظورش مفهوم صحیح و درستى است و آنها که مقیاس صدق و کذب را ظاهر کلام مى دانند، نه مراد و مقصود گوینده ممکن است توریه را نوعى دروغ خفیف بدانند در حالى که چنین نیست، معیار صدق و کذب، مراد و مقصود گوینده است که قابل تطبیق بر محتواى عبارت باشد.
مثلا کسى از دیگرى مى پرسد: این لباس را فلان کس به شما اهداکرده است؟ مخاطب که مایل نیست این مطلب را صریحاً نفى کند در جواب به صورت توریه مى گوید: خدا او را عمر دهد. اى بسا شنونده از این سخن چنین استنباط کند که آرى او به من داده است در حالى که گوینده چنین قصدى را نداشته است، تنها دعایى در حق او کرده است.
1- طبرسی در مجمع البیان، ابوالفتح رازی در تفسیر روح الجنان و برسویی در روح البیان ذیل آیه مورد بحث.
2- قصص، آیه 56.
3.اصول کافى، جلد 3، صفحه 339.
4.بحارالانوار، جلد 169، صفحه 263.
5.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 357.
6.جامع السّعادات جلد 2، صفحه 322.
7.اصول کافى، جلد 2، صفحه 340، حدیث 11.
8.نهج البلاغه، خطبه 84.
9.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 243، شبیه همین حدیث با کمى تفاوت در کنز العمال از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است (کنز العمال، جلد 3، صفحه 619، حدیث 8203).
10.کنز العمال، حدیث 8219.
11.بحارالانوار، جلد 75، صفحه 305.
12.شرح نهج البلاغه ابى ابى الحدید، جلد 6، صفحه 357.
13.کنزالعمال، حدیث 8212.
14.شرح غرر، جلد 5، صفحه 390.
15.همان مدرک، صفحه 461.
16.نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 38.
17.نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 357.
18.بحارالانوار، جلد 69، صفحه 260.
19.وسائل الشیعه، جلد 7، صفحه 119، حدیث 13.
20.مسند الامام الرضا(علیه السلام)، جلد 1، صفحه 280.
21.شرح غررالحکم، جلد 1، صفحه 310.
22.بحارالانوار، جلد 69، صفحه 261.
23.میزان الحکمه، حدیث 17463
24.حارالانوار، جلد 66، صفحه 386.
25.کنزالعمّال، حدیث 8231 (جلد 3، صفحه 625).
26..کنزالعمال، جلد 3، صفحه 624، حدیث 8228.
27.نساء، آیه 69.
28.بحارالانوار، جلد 69، صفحه 235.
29.بحارالانوار، جلد 101، صفحه 284.
30.وسائل الشیعه، جلد 16، صفحه 134، (حدیث 4 باب 12 از کتاب الایمان).
31.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 245.
32.بحارالانوار، جلد 69، صفحه 263.
33.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 245.
34.بحارالانوار، جلد 69، صفحه 243.
35.انعام، آیه 1.
36.انبیاء، آیه 63.
37.یوسف، آیه 70
منبع کتاب اخلاق در قرآن جلد سوم