دلايل عقلى و نقلى لزوم بعثت پيامبران چيست؟
  • تاريخ: چهار شنبه 5 اسفند 1388

           
پاسخ: دلايل عقلى متعددى بر لزوم بعثت پيامبران اقامه شده است از جمله آنها استدلال از راه «قاعده لطف» است كه گاهى از آن به رعايت «مصالح بندگان» تعبير مى شود.

تقرير قاعده لطف بر لزوم بعثت


لازم است يادآور شويم كه لطف در اصطلاح متكلمان بر دو نوع است:
1. لطف محصّل.
2. لطف مقرّب.
لطف محصل آن است كه، غرض از آفرينش يا تكليف، بدون انجام آن از جانب خدا برآورده نمى شود، ولطف مقرّب آن است كه انجام آن از جانب خداوند موجب تقرب بندگان به اطاعت و دورى آنان از نافرمانى و معصيت پروردگار مى گردد، بدون آن كه با اصل اختيار و آزادى آنان در تصميم گيرى منافات داشته باشد.

وجوب بعثت پيامبران را مى توان بر پايه ى هر دو نوع لطف (محصّل و مقرّّّب) تقرير كرد. امّا لطف «محصَّل» زيرا كه هدف از آفرينش انسان،معرفت خدا و تكامل روحى و معنوى او است و بديهى است كه اين اهداف، بدون رهبرى و هدايت پيامبران الهى امكان پذير نيست، زيرا مشعل عقل و فطرت آن چنان نفوذ و فروغى ندارد كه بتواند اين راه را به طور كامل و همه جانبه روشن سازد.
ولى عبارات متكلمان در اين مورد غالباً با «لطف مقرب» هماهنگ است و حاصل آن اين است كه عقل، به طور مستقل انسان را به يك رشته تكاليف و وظايف اخلاقى فرمان مى دهد، مثلاً: شكر منعم، رعايت عدل در معاشرت، امانت دارى و مانند آن را واجب، و كفران نعمت، ظلم و بى عدالتى، خيانت در امانت و نظاير آن را قبيح و ناروا مى شمارد.

بدون شك در ميان كارهاى بشر، يك رشته افعال وجود دارد كه انجام آنها انسان را به رعايت واجبات عقلى نزديك مى سازد، و موجب موفقيت او در اين زمينه مى گردد، و نيز كارهايى هست كه ترك آنها موجب دورى او از قبايح عقلى مى گردد، و از طرفى عقل بشر به تنهايى به همه ى اين كارها آگاهى ندارد ولى خداوند بر آنها آگاه است، و مى تواند از طريق بعثت پيامبران، بشر را نسبت به اين نوع كارها آگاه سازد، و اين همان اصل لطف است كه از نظر متكلّمان بر خدا واجب است (يعنى مقتضاى حكمت يا رحمت الهى است) بنابر اين بعثت پيامبران به حكم اين كه مصداق روشنى از «لطف الهى» نسبت به بندگان به شمار مى رود، واجب و لازم است.

محقّـق طـوسى (رحمه الله)  ايـن مطلب را در عبـارتى كوتـاه و گويـا، چنين بيان كرده است:
«وهى واجبةٌ لاشتمالها على اللطف فى التكاليف العقليّة».( [1])
«بعثت رسولان الهى واجب است زيرا مشتمل  بر لطف در تكاليف عقلى است».

لزوم نبوت از ديدگاه متكلمان

روش  متكلمان در اثبات وجوب بعثت پيامبران اين است كه نبوت مشتمل بر لطف در تكاليف عقلى و نيز شرط در تكاليف سمعى (شرعى) است و آنچه داراى اين خصوصيت باشد، واجب است.
توضيح اين كه عبادات از پيامبران دريافت مى گردد و شكى نيست كه مواظبت بر آنها موجب تقويت معرفت معبود مى شود كه خود واجب عقلى است، بنابر اين نبوت، لطف (مقرب) در واجبات عقلى است... و نيز اگر شرط تكليف واجب نباشد، اخلال و ترك آن جايز خواهد بود، و در نتيجه اخلال به مشروط (تكليف) نيز جايز خواهد بود و اخلال به واجب بر حكيم، قبيح و نارواست.( [2])

لزوم نبوت از ديدگاه حكيمان

راه حكما،  راه ديگرى است . آنان از طريق لزوم وجود قانون در مجتمع بشرى وارد شده اند كه مايه ى حفظ نظام و بقاى نسل بشرى است و وضع چنين قانون به صورت واقع بينانه و عادلانه كار فرد يا گروهى نيست، زيرا بايد قانونگذار داراى شرايطى باشد كه جز در خدا جمع نيست به اين بيان كه: زندگى اجتماعى براى بشر امرى اجتناب ناپذير است.
زندگى اجتماعى به شهادت تجربه ها و آزمون ها بدون يك برنامه ى جامع، امكان پذير نيست مگر برنامه اى كه داراى مزاياى زير باشد:
1. حدود وظايف افراد را در محيط اجتماع روشن سازد، زيرا تا وظايف افراد وحدود قانونى آن وحقوق انسان ها روشن نباشد، تصادم و تنازع از بين نخواهد رفت، و انسان ها هر چه هم ملكوتى باشند و در درجه والا از كمال قرار بگيرند به خاطر نا آشنايى با وظايف و حدود كار و حقوق خويش از نزاع و درگيرى به دور نخواهند بود.

2. با تعيين كيفرهاى مخصوص، خودكامگى انسانهاى خودكامه را مهار نمايد.
تا اين دو مطلب از طريق يك طرح جامع پياده نشود، زندگى اجتماعى بدون جنگ و نبرد امكان پذير نخواهد بود.                              

3. قانونگذار لازم است كه دو شرط زير را دارا باشد:

الف. انسان شناس كاملى باشد كه از اسرار جسمى و روانى و روحى او كاملاً آگاه باشد و نسخه ى طبيب آنگاه كه وى از اوضاع و احوال بيمار كاملاً  آگاه باشد، مى تواند مفيد و سودمند گردد.
ب. قانونگذار بايد كوچكترين نفعى در تدوين قانون نداشته باشد، زيرا حس خودخواهى كه در انسان ريشه دارد، حجاب ضخيمى در برابر ديدگان عقل و خرد او پديد مى آورد ومصالح فردى را بر مصالح نوعى مقدم مى دارد.

4. ناگفته پيدا است كه قانون جز مركبى بر كاغذ  نيست و آن در صورتى مى تواند به آرمان قانونگذار كمك كند، كه ضامن اجرايى نيز براى آن در نظر بگيرد اگر قانون، يك قانون بشرى باشد ضامن اجراى آن همان پليس و دستگاه قضايى است كه فقط مى تواند از كارشكنى هاى ظاهرى ـ آن هم به شكل محدود ـ جلوگيرى نمايد، و چه بسا ممكن است خود پليس و دستگاه قضايى فريب بخورند و با قانون شكنان همكارى كنند ولى اگر قانون يك قانون الهى و مافوق طبيعى باشد قهراً از قداست بيشتر برخوردار بوده و در پرتو ايمان به خدا و سراى ديگر ضمانت اجراى نيرومندترى خواهد داشت.

چنين طرح جامعى مى تواند به زندگى دسته جمعى بشر سر و سامان بخشد، ولى اين طرح جامع جز در تشريع الهى وجود ندارد، زيرا قانونگذاران بشرى به حكم محدوديت دانش و آگاهى آنان در مورد انسان، انسان شناس و جامعه شناس كاملى نبوده، و هرگز نمى توانند احساسات و عواطف درونى انسان را به طور دقيق اندازه گيرى كنند، و از اين جهت پيوسته قوانين بشرى در مورد تنظيم زندگى انسان با بن بست هايى روبرو شده وشكست مى خورد.

گذشته از اين، بشر هر چه هم بخواهد خود را پاك و طاهر نگه دارد، باز نمى تواند خود را از چنگال حب ذات نامرئى برهاند، و سود خود و اقوام و بستگان را در نظر نگيرد، و سرانجام گرايش هايى از درون، او را به سودجويى سوق مى دهد.
گذشته از اين دو مطلب، مطلب سوم كه همان ضامن اجراى درونى و برتر است در قوانين بشرى به خاطر قدسى نبودن، موجود نيست ولذا روز به روز دستگاه قضايى و پليس گسترده تر مى شود و زندان ها در تمام جهان توسعه مى يابد.

اين اصول،حكيمان را معتقد ساخته است كه براى تكميل انسان و حفظ نوع بشرى قانونى جامع و كامل لازم است و آن جز در شرايع آسمانى كه به وسيله ى پيامبران عرضه مى شود تحقق نمى يابد از اين جهت بايد از جانب خدا پيامبرانى اعزام شوند و با تشريع كامل به حفظ نظام و بقاى نوع كمك نمايند.( [3])

اين بود بيان دو راهى كه متكلمان  وحكيمان الهى درباره ى لزوم بعثت پيموده اند و ما به صورت فشرده و در عين حال روشن و گويا نقل كرديم، علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر به مدارك ياد شده در پاورقى مراجعه نمايند.
در اينجا مناسب است روايتى را كه از امام صادق (عليه السلام)  درباره ى لزوم بعثت پيامبران نقل گرديده است يادآور شويم كه به گونه اى به هر دو شيوه يا دليل متكلمان وحكيمان در مورد لزوم نبوت اشاره دارد.

هشام بن حكم گويد: زنديقى از امام صادق (عليه السلام)  سؤال كرد، كه شما  از چه راهى نبوت پيامبران را اثبات مى كنيد؟ امام در پاسخ فرمود: «ما پس از آن كه اثبات كرديم كه براى ما آفريدگارى متعالى است كه انسان ها نمى توانند او را مشاهده نمايند، و با او به طور مستقيم محسوس ارتباط برقرار نمايند، و از طرفى او آفريدگارى حكيم است، نتيجه مى گيريم كه او فرستادگانى دارد كه مصالح و منافع انسان ها و هر كارى را كه انجام آن مايه ى بقاى زندگى و ترك آن موجب نابودى مى گردد بيان مى كنند و اين فرستادگان همان پيامبران الهى هستند كه مورد تأييد خاص خداوند حكيم و دانا مى باشند و با دلايل و معجزات روشن رسالت خود را اثبات نموده اند».( [4])

دلايل نقلى لزوم بعثت پيامبران

در اين باره آيات و روايات فراوانى وارد شده است و فلسفه وجود پيامبران را، تثبيت و تكميل توحيد، رفع اختلافات، فصل خصومات، اجراى قسط و عدل در جامعه بشرى، تزكيه نفس، تعليم كتاب و حكمت و اتمام حجت بر بندگان مطرح كرده اند.

انگيزه ى اوّل. تثبيت توحيد و يكتا پرستى

هدف از آفرينش انسان آشنايى او با مبدأ و معاد است و انسان فاقد معرفت يك انسان ناقص است كه در حد حيوان توقف نموده است موجودات ديگر مانند جهان نبات و حيوان در پرتو غرايز، به كمال خود مى رسند ولى انسان با اينكه با دو قوه ى نيرومند به نام فطرت و «غريزه» و «عقل» و خرد مجهز است، نمى تواند از طريق اين دو ابزار به كمال مطلوب خود برسد، و گواه آن تاريخ طولانى بشر است كه پيوسته در منجلاب انحراف از توحيد و معرفت حق دست و پا زده و هنوز هم متجاوز از يك ميليارد انسان با پرستش بت هاى گوناگون از جماد و حيوان دست به گريبان هستند و ما اكنون در هند  ميليون ها انسان  را مى بينيم كه به جاى خدا گاو را مى پرستند، و هنوز در كشور صنعتى ژاپن براى هر نوع رويداد و حادثه اى پيكره اى وجود دارد كه آن حادثه به آن نسبت داده مى شود.

روى اين اساس لازم است در هر عصر و زمانى كه بشر قابليت پذيرش دعوت هاى الهى را داشته است پيامبرانى برانگيخته شوند كه آنان را با اين هدف كه كمال انسان در آن نهفته است آشنا سازند و در غير اين صورت هدف آفرينش جامه ى عمل نپوشيده و انسان به آمال خود نرسيده است. يك رشته آيات قرآنى به روشنى بر چنين انگيزه دلالت دارند كه برخى را در اين جا يادآور مى شويم:

1.( وَلَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ... ).  ( [5])
«ما در هر امتى پيامبرى برانگيختيم تا به آنان بگويند خدا را بپرستيد و از پرستش غير خدا (طاغوت) خوددارى كنيد گروهى هدايت  يافتند و گروه ديگر (از طريق عناد و لجاج) شايسته ى گمراهى و ضلالت شدند».

2. ( وَإِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَارْجُوا اليَومَ الآخِرَ... ).( [6])
«برادرشان شعيب را  به مدين فرستاديم. گفت: اى قوم من خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد».

3. ( وَإِلى عاد أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَومِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُون ).( [7])
«عاد به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد، براى شما جز او خدايى نيست چرا از مخالفت خدا نمى پرهيزيد» .
مجموع اين آيات گواهى مى دهند كه يكى از انگيزه هاى بعثت پيامبران آشنايى انسان با مبدأ و معاد است، به گونه اى كه اگر اين گروه در ميان مردم نبودند هدف ياد شده به ندرت جامه ى عمل مى پوشيد و همان گونه كه يادآور شديم با وجود اين تمدن ها و پيشرفت هاى علمى، هنوز بشر دست از بت پرستى بر نداشته  و يك ميليارد مسيحى، پيامبرى به نام مسيح را خدا مى انگارند.

حال، اگر يك چنين آموزگاران الهى در دل اجتماع مبعوث نمى شدند وضع بشر از نظر مبدأ و معاد چگونه بود؟ تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
و در سخنان پيامبر و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) به چنين انگيزه اى از بعثت اشاره هايى وجود دارد اينك برخى را به عنوان توضيح اين انگيزه يادآور مى شويم.

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ضمن حديثى مى فرمايد:
«ولا بعََثَ اللّهُ نَبِيّاً ولا رَسُولاً حتّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلُ وَيَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ أُمَّتِهِ».( [8])
«خداوند هيچ پيامبر و رسولى را بر نينگيخت جز اين كه خردها را تكميل نمايد (عقل او به كمال رسد) و از اين نظر بايد خرد او بالاتر از عقول امت وى باشد».

امير مؤمنين(عليه السلام) فرمود:

«إلى أنْ بَعَثَ اللّهُ سُبحانَهُ مُحَمَّداً  رسول اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) لإنْجازِ عِدَتِهِ وَتَمام نُبُوَّتِهِ... وَأَهْل الأَرضِ يَومَئِذ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَأَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَطَوائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بينَ مُشَبِّه للّهِ بِخَلْقِهِ أَو مُلْحِد فى اسْمِهِ أَوْ مُشير إِلى غيْرِهِ فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكانِهِ مِنَ الجَهالَةِ».( [9])
«خداوند محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) پيامبر خود را بر انگيخت، تا وعده خود را انجام دهد و پيامبرى را به وسيله او خاتمه بخشد، و مردم روى زمين در آن روز مذهب هاى گوناگون وبدعت هاى زياد و روش هاى مختلف داشتند گروهى او را به مخلوق تشبيه مى كردند (براى او عضو و مكان قايل بودند) برخى در نام وى تصرف مى نمودند، و گروهى به غير خدا اشاره مى كردند (بت ها را مى پرستيدند) آنان را از گمراهى به شاهراه توحيد هدايت كرد و از چنگال جهالت نجات داد».
در اين گفتار مسأله ى آسيب ديدن توحيد و گرايش هاى انحرافى در مردم، سبب و انگيزه اعزام پيامبر گرامى معرفى شده است تا وى بشر گمراه را از وادى شرك و الحاد به فضاى نورانى توحيد رهنمون سازد.

امير مؤمنان باز در تشريح اين انگيزه مى فرمايد:

«وَلِيَعْقِلَ العِبادُ عَنْ رَبِّهِمْ ما جَهَلُوهُ، فَيَعْرِفُوهُ بِرُبُوبِيَّتِهِ بَعْدَ ما أَنْكَرُوا، وَيُوَحِّدُوهُ بالالهِيَّةِ ِ بَعْدَ ما اَضّدوهُ».( [10])
«پيامبران را  برانگيخت تا آنچه را كه بندگان خدا درباره ى توحيدو صفات خدا نمى دانند فرا گيرند و به ربوبيت و پروردگارى ويگانگى وى پس از انكار ايمان آورند».

نظير اين از امام صادق (عليه السلام)  نيز روايت شده است كه فرمودند:

«لِيَعْقِلَ العِبادُ عَنْ رَبِّهِمْ ما جَهَلُوهُ وَعَرَفُوهُ بِرُبُوبِيَّتِهِ بَعْدَ ما أَنْكَرُوا، وَيُوحِّدُوا بِالإِلهيّةِِ بَعْدَ ما أَضَدّوهُ».( [11])
«تا بندگان  آنچه را درباره ى خدا نمى دانستند، بينديشند و پس از انكار، او را به خدايى بشناسند و پس از شرك او را به يگانگى بپرستند».

انگيزه ى دوم: رفع  اختلاف ها

انگيزه ديگر  براى بعثت پيامبران، رفع اختلاف و دو دستگى ها در ميان بشر بوده است پيامبران الهى با تعاليم و شرايع خود مبعوث گرديدند تا به دو دستگى ها پايان بخشند، البته اين نوع تشريع درباره ى گروهى مؤثر مى افتد كه به آن  مؤمن و معتقد باشند و امّا گروهى كه روح تجاوز و بغى بر آنها حكومت مى كند طبعاً به اختلاف دامن زده و آن را تشديد خواهند كردوآيه ى ياد شده در زير بر اين انگيزه اشاره دارد مى فرمايد:
( كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاّ  الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقيم ).( [12])
«مردم يك دسته بيش نبودند( و در ميان آنان اختلافى وجود نداشت و آنگاه كه در ميان آنان اختلاف و دو دستگى پديد آمد) خدا پيامبران نويد دهنده و بيم دهنده خود را برانگيخت و همراه آنان كتاب را به حق فرو فرستاد تا در ميان مردم در آنچه كه اختلاف كرده بودند داورى كنند( افراد مؤمن، به داورى پيامبران گردن نهاده و آن را پذيرفتند ) ولى گروهى از آنان پس از روشن شدن سيماى حقيقت، به خاطر فتنه گرى و تجاوز به حقوق ديگران، اختلاف كردند خدا به اذن و مشيت خود افراد با ايمان را به حقيقت چيزى كه در آن اختلاف كرده بودند، هدايت كرد، خدا هركس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند».

انگيزه ى سوم: فصل خصومات


گروهى از پيامبران علاوه بر تبليغ و تبيين احكام الهى موفق به تشكيل حكومت الهى شدند و طبعاً هيچ حكومتى نمى تواند بى نياز از سه قوه و قدرت باشد:

1. قانون.
2. مجريان قانون.
3. داوران در ميان مردم كه در صورت بروز اختلاف در موضوعات، به عدل، داورى كنند، و از هر سه به نام هاى :قوّه ى مقنّنه، قوّه ى مجريه، قوّه ى قضاييه تعبير مى شود و تعبيرعام از سه قوه همان تشكيل حكومت مى باشد.
قرآن از برخى از پيامبران نام برده است كه علاوه بر مقام والاى تبليغ احكام الهى، اختلافات مردم را در يك رشته از موضوعات، برطرف مى كردند، البته اين اختلاف، اختلاف در حكم خدا نبود و متخاصمان اصل حكم را پذيرفته ولى از حكم مربوط  به مورد نزاع آگاه نبودند، و به پيامبران مراجعه كرده و خواهان بيان حكم الهى در مورد نزاع بودند، ودر حقيقت اين نيز يكى از انگيزه هاى بعثت پيامبران است كه مى تواند شاخه اى از اصل كلى «برطرف كردن اختلافات» باشدواينك نمونه هايى از آيات قرآن در اين باره:

در باره داوود مى فرمايد:

( يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ... ) .( [13])
«اى داوود تو را در روى زمين خليفه ى خود قرار داديم پس در ميان مردم به حق داورى كن و از هوى و هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى سازد».
در آيه ديگر خداوند او را چنين توصيف مى كند:

( ...وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ... ).( [14]) «خداوند به داوود ملك (حكومت جامع) و حكمت داد، و از آنچه كه مى خواست به او آموخت».
طبعاً كسانى كه زمام رهبرى اجتماع را در دست دارند، بايد داور مردم نيز باشند و اين كار را به طور مباشرى و مستقيم يا با تعيين و نصب حاكمان و داوران صالح انجام دهند.
و در برخى از آيات شيوه داورى داوود و سليمان بيان شده است آنگاه آنان را چنين توصيف مى كند:
( ...وَكُلاًّ آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً... ) .( [15])
«وهر يك از آن دو را داورى و دانش داديم».
اين نه تنها داوود و سليمان بودند كه با داشتن مقام قضاوت داورى مى كردند، بلكه از برخى از آيات استفاده مى شود  كه گروهى  از فرزندان ابراهيم نيز داراى چنين مقام شامخى بودند چنان كه مى فرمايد:

( ...فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَوَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً ).( [16])
«به فرزندان ابراهيم كتاب وحكمت آموختيم و به آنان سلطنت بزرگى داديم».
مسلماً يك سلطنت بزرگ، جدا از داورى در منازعات و خصومات نخواهد بود.
و در باره ى پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) كه خود ازآل ابراهيم است، مى فرمايد:
( ...وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقْسِطينَ ).( [17])
«اگر در ميان آنان داورى  كردى به عدل  داورى كن، خدا دادگران را دوست دارد».
و در آيه ديگر مى فرمايد:

( ...فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَل اللّهُ... ) .( [18])
وباز مى فرمايد:
( وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَل اللّهُ ... ) .( [19])
از مجموع اين آيات، و آياتى كه در باره ى حكم و داورى پيامبران وارد شده است، مى توان نتيجه گرفت كه يكى از انگيزه هاى  برانگيخته شدن پيامبران، داورى در خصومات و مرافعات، وبه يك معنى رفع اختلاف در موضوعات بوده است با اين تفاوت كه گاهى پيامبران براى تبيين احكام كلى و رفع اختلاف در اين مورد مبعوث شده اند، و گاهى براى رفع اختلاف در موارد جزيى، يعنى مرافعات و منازعات در موضوعات، و سرانجام هر دو نوع اختلاف دو رويه از يك سكه اند كه بعثت پيامبران را به دنبال داشته است.

انگيزه ى چهارم: اجراى قسط در ميان بشر

در برخى از آيات انگيزه ى بعثت پيامبران و فرو فرستادن كتاب هاى آسمانى تحقق قسط در ميان مردم بيان شده است چنان كه مى فرمايد:
( لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكتابَ وَالمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الحَديدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ... ).( [20])
«ما پيامبران خود را با دلايل روشن اعزام كرديم، و با آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم قايم به قسط گردند و آهن را فرو فرستاديم و در آن قدرتى سخت و سودهايى براى مردم است».

جمله ( لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْطِ )  علت فرستادن پيامبران و نازل نمودن كتب آسمانى است كه در آغاز آيه وارد شده است. گويى بسط قسط در جامعه يكى از اهداف اعزام پيامبران و انزال كتب آسمانى مى باشد و عجيب اينكه پس از نزول كتاب و ميزان، نزول حديد (آهن) را يادآور شده، و از قدرت عجيب آن سخن مى گويد و شايد نكته ى ارتباط اين است كه در اجراى قسط بايد از دو راه وارد شد، يكى راه تعليم و تبليغ كه براى پاكدلان كارساز  است و ديگرى راه قدرت و زور در باره ى گروهى كه به منطق گردن ننهاده و سركشى كنند.
در اين آيه اجراى قسط و قيام مردم به عدالت، هدف مجموع پيامبران معرفى شده است و نظير آن است از نظر كليت و عموميت، آيه (47) سوره ى يونس آنجا كه مى فرمايد:

( وَلِكُلِّ أُمَّة رَسُولٌ فَإِذا جاءَرَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالقِسْطِ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ ).
«براى هر امتى پيامبرانى است هر گاه رسول آنان آمد، ميان آنان به عدل و قسط داورى مى شود و آنان مورد تعدى واقع نمى شوند».
در اين آيه هر چند صريحاً نامى از داورى كننده برده نشده است، ولى ظاهر اين است كه داور خدا است و رسول نماينده او در اجراى قسط و عدالت در ميان مردم است.

انگيزه ى پنجم: تزكيه يا تعديل غرايز


برخلاف انديشه ى برخى از حكيمان كه شخصيت انسان را در تفكر و انديشه (نفس ناطقه) خلاصه مى سازند، نيمى از شخصيت انسان را غرايز و تمايلات فطرى او تشكيل مى دهد. از آنجا كه سر وكار حكيمان با ادراك و تفكر بوده از اين دريچه به او نگريسته و او را به عنوان موجود متفكر تعريف كرده اند، در حالى كه علماى اخلاق و كسانى كه با تزكيه ى انسان ها سر وكار دارند، بيشتر با غرايز و فطريات او در ارتباطند  و به انسان از اين نظر كه توده اى از غرايز است مى نگرند، بنابر اين تعريف جامع اين است كه بگوييم: بخشى از شخصيت او را ادراك و بخشى ديگر را غرايز و تمايلات او تشكيل مى دهد.

در آيات متعددى يكى از اهداف بعثت پيامبر گرامى تزكيه و پاكيزه نمودن اخلاق مردم معرفى شده است چنان كه مى فرمايد:( وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ ) . اين جمله در آيات متعددى وارد شده است.( [21]) البته در اين جا نكته اى است و آن اين كه آنجا كه خدا، اهداف بعثت پيامبر گرامى را مطرح نموده است تزكيه را بر تعليم و پرورش را بر آموزش مقدم داشته است ولى آنجا كه ابراهيم خليل از خداوند مى خواهد تا پيامبرى را براى مردم مكه و اطراف آن بفرستد، تعليم را بر تزكيه مقدم داشته است حال نكته اين تقدم وتأخر چيست؟


البته اين هدف بزرگ گاهى با كلمه ى «تزكيه» بيان شده،  و گاهى با كلمه «تقوى» و «توبه» بيان گرديده است بنابر اين آياتى كه در آن دعوت به تقوا و توبه از جانب انبيا نقل شده است همگى ناظر به همين انگيزه است كه بيان گرديد و همگى تأمين كننده ى «هدف اخلاقى» بعثت پيامبران مى باشند.( [22])
و در برخى از آيات به ضامن اجراى يك چنين رهبرى اشاره شده آنجا كه مى فرمايد:

( رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَالرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكيماً ) .( [23])
«خداوند پيامبرانى را نويد دهنده و بيم دهنده براى هدايت مردم فرستاد، تا آنان در برابر خدا هيچ گونه عذرى نداشته باشند، خدا عزيز وحكيم است».
جمله ى ( مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ )  اشاره به پاداش ها و كيفرهايى است كه خداوند براى فرمانبرداران و متمردان مقرر فرموده است.

امير مؤمنان(عليه السلام)  در خطبه اى به چنين ضمانت اجرا اشاره كرده و مى فرمايد:

«بَعَثَ  رُسُلَهُ بِما خَصَّهُمْ بهِ مِنْ وَحْيِهِ، وَجَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلى خَلْقِهِ، لئَلاّ تَجِبَ الحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الإِعْذارِ إِلَيْهِمْ، فَدَعاهُمْ بِلِسانِ الصِّدْقِ إِلى سَبِيلِ الحَقِّ... فَيَكُونُ الثَّوابُ جَزاءً وَالعِقابُ بَواءً».( [24])
«خداوند پيامبرانش را بر انگيخت، و وحى خود را به آنان اختصاص داد و آنها را براى مردم حجّت و راهنما قرار داد، تا مردم در برابرخدا عذرى نداشته باشند، همگان را به وسيله پيامبران با زبان راستى به راه حق دعوت كرد، تا ثواب، پاداش اعمال نيك و عذاب، كيفر كردار زشت باشد».

آن حضرت در خطبه اى ديگر اصول تعاليم انبيا را امر فطرى دانسته كه دست آفرينش در نهاد انسان به وديعت گذارده است، و مسئوليت  انبيا اين است كه به بارور ساختن اين نوع گرايشهاى فطرى، بپردازند گويى پيامبران يادآورانند نه نوآوران، و آنچه را كه آورده اند قبلاً خود انسان در مكتب فطرت آموخته است ولى اين گوهرهاى گرانبهاى فطرى نياز به مهندسانى دارد كه به استخراج آنها بپردازند آنجا كه مى فرمايد:

«واصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أَنْبِياءَ أَخَذَ عَلى الوَحْى مِيثاقَهُمْ، وعَلى تَبْليغِالرِّسالَةِ أَمانَتَهُم... فَبَعثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِياءَهُ، لِيَسْتَأدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ، وَيَحْتَجّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغِ، وَيُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ».( [25])
«آنگاه در ميان  فرزندان آدم، پيامبرانى برگزيد، و ازآنان براى رساندن وحى و تبليغ پيام هاى خدا، پيمان گرفت... آنان را فرستاد تا آن پيمان  فطرى را مطالبه نمايند، ونعمت فراموش شده را يادآورى كنند، و از طريق تبليغ، حجّت را بر آنان تمام كنند، و گوهرهاى خرد را كه در فطرت آنان پنهان شده است استخراج نمايند».

تا اينجا بيان اين انگيزه به پايان رسيد و در حقيقت اين انگيزه مركب از دو مقدمه است:

1. وجود انسان توده اى از غرايز و تمايلات فطرى است.
2. بهره بردارى صحيح از اين غرايز، به صورت دور از افراط و تفريط، نياز به رهبرى دارد.
پس تكامل بشر در زندگى نياز به رهبرى دارد كه فطريات او را هدايت كند.

انگيزه ى ششم: تعليم كتاب و آموزش حكمت


در بخشى از آيات، هدف از بعثت پيامبران، آموزش كتاب آسمانى و حكمت معرفى شده است البته مقصود از كتاب، كتاب هر پيامبرى است كه با آن مبعوث شده است مانند «صحف» نسبت به نوح و ابراهيم، و «تورات وانجيل» نسبت به كليم و مسيح، و «قرآن» نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم).
مقصود از حكمت، آن  دستورات حكيمانه است كه ضامن سعادت انسان در دوجهان مى باشد، نه خصوص حكمت مرادف با فلسفه نظرى(در اصطلاح اهل معقول).

چنانكه در آيه زير از زبان حضرت  ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد:

( رَبَّنا وَابْعَث فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُم الكِتابَ وَالحِكْمَة... )  .( [26])
«خدايا در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را براى آنان تلاوت كنند، و كتاب و حكمت را به آنان بياموزند و آنان را پاكيزه نمايند حقا كه تو عزيز (توانا) وحكيم هستى».

انگيزه ى هفتم: اتمام حجّت  بر بندگان

از برخى از آيات استفاده مى شود كه هدف از بعثت پيامبران اتمام حجت بر بندگان است آنجا كه مى فرمايد:
( رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ لِئَلاّيَكُونَ لِلنّاسِ عَلى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيماً ) .( [27])
«پيامبرانى نويد دهنده، و بيم دهنده بر انگيخت، تا مردم پس از آمدن پيامبران بر خدا حجّت و دليلى نداشته باشند و خدا قدرتمند و حكيم است».
وباز مى فرمايد:

( يا أَهْلَ الكِتابِ قَدْجاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيروَلا نَذير فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌواللّهُ على كُلّ شَىء قَدِيرٌ ).( [28])
«اى اهل كتاب رسول ما پس از انقطاع بعثت در يك دوره، به سوى شما آمد، و دستورات ما را براى شما بيان مى كند، تا اين كه نگوييد براى ما نويد دهنده و بيم دهنده اى نيامده است، اين رسولى است كه به سوى شما آمده، بشارت و بيم مى دهد و خدا بر همه چيز توانا است».( [29])

پینوشت ها:

[1] . كشف المراد، ط: قم، مصطفوى، ص 273.
[2] . اللوامع الالهيه، ط: تبريز، ص 167 ـ 166.
[3] . اشارات، ج3، ص 371; تلخيص المحصل ط : تهران، مؤسسه   ى مطالعات اسلامى، ص 363; كشف المراد ط: قم، مصطفوى، ص 271; اللوامع الالهية ط: تبريز، ص 167; المغنى ط: مصر، ج15، ص 19ـ95; شرح اصول خمسه ط: قاهره، ص 563 ورسالت جهانى پيامبران، ص 29ـ43.
[4] . بحار الأنوار، ج11، ص 29ـ 30.
[5] . نحل/36.
[6] . عنكبوت/36.
[7] . اعراف/65.
[8] . كافى، ج1، باب عقل.
[9] . نهج البلاغه، خطبه1.
[10] . نهج البلاغه، خطبه 143.
[11] . بحار الأنوار ج11، ص 38 ، به نقل از علل الشرايع، ص 51، و لفظ « اضدوه» از ماده « ضد» به معنى نظير است.
[12] . بقره/213.
[13] . ص/26.
[14] . بقره/251.
[15] . انبياء/79.
[16] . نساء/54.
[17] . مائده/42.
[18] . مائده/48.
[19] . مائده/49.
[20] . حديد/25.
[21] . آل عمران/164، جمعه/2.
[22] . به آيات 108، 110، 124، 126، 177، 179، 184/ شعراء، 74، 58، 86/ اعراف، 61/ هود، 46/نمل، 36/ عنكبوت مراجعه شود.
[23] . نساء/165.
[24] . نهج البلاغه، خطبه/144.
[25] . نهج البلاغه، خطبه/1.
[26] . بقره/129.
[27] . نساء/165.
[28] . مائده/19.
[29] . منشور جاويد، ج 10، ص 17ـ 65.
     
 
--------------------------
 
منبع:پایگاه اطلاع رسانی ایت الله سبحانی
   
Copyright © 2009 The AhlulBayt World Assembly. All right reserved.