سالهاي طولانياي بود كه مردم جهان به خصوص مردم جزيرة العرب از نور مستقيم خورشيد نبوّت دور شده بودند، و در تاريكيهاي جهل و گمراهي و خرافات غوطه ميخوردند. آنان همچون گلّه بيچوپان در كوه و دشت، در برابر درّندگان خون آشام، حيران و سرگردان بودند، بلاهاي خانمان سوزي تار و پودشان را ميسوزانيد؛ بلاهايي مانند: امتيازات طبقاتي و قبيلگي، ناامني و جنگ، انحراف جنسي و بيعفّتي، دختركشي و انسانكشي، ظلم بيحساب به زنان، بتپرستي، خرافات و بيهودهگرايي، پوچي و بيمحتوايي زندگي، لجاجت و يكدندگي، بهرهكشي و تبعيض و انواع جنايات و نامردميها، كه هر كدام ضربه سختي بر انسانيّت و جامعه انساني وارد ساخته بود.
اميرمؤمنان علي(ع) اوضاع جاهليّت را اين گونه توصيف ميفرمايد:
«ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعارُهَا الْخَوْفُ، وَ دِثارُهَا السَّيْفُ؛ ميوه درخت جاهليّت، فتنه و آشوب بود، غذاي مردم آن، مردار گنديده بود، لباس زيرينشان ترس، و لباس رويينشان شمشير بود.»1
وضعيّت عربستان پيش از بعثت
گرچه همه نقاط جهان مانند چين، روم، ايران، مصر و هند در لجنزارهاي جهل، خرافات و گمراهيها غوطهور بودند، ولي در عين حال هر يك از آنها از تمدّن نسبي برخوردار بودند امّا مردم جزيرة العرب هيچ گونه تمدّني نداشتند، مثلّث شوم ناامني، دختركُشي و بيعفّتي در سطح وسيع، منشأ تباهيهاي فراواني شده بود به طوري كه از انسانيّت تنها نامي وجود داشت، و زندگي بشر از زندگي حيوانات درّنده و شهوت خو، بدتر و پستتر شده بود.
اميرمؤمنان علي(ع) در بيان وضعيّت جهان، به ويژه جزيرةالعرب ميفرمايد:
«اَرْسَلَهُ عَلي حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الاُمَم، وَاعْتِزامٍ مِنَ الْفِتَنِ، وَ اِنْتِشارٍ مِنَ الاُمُورِ، وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ، وَالدُّنْيا كاسِفَةُ النُّورِ، ظاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلي حِينَ اصْفِرارٍ مِنْ وَرَقِها، وَ اِياسٍ مِنْ ثَمَرِها، وَ اِغْوارٍ مِنْ مائها، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدي، وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرِّدي؛ هنگامي خداوند مقام رسالت را بر عهده محمّد (ص) نهاد كه مدّتهاي طولاني از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود، ملّتها در خواب عميقي فرو رفته بودند، فتنه و فساد، جهان را فرا گرفته بود، تباهيها در ميان مردم گسترش يافته، و آتش جنگ زبانه ميكشيد، دنيا تاريك و پر از نيرنگ و فريب گشته بود، برگهاي درخت زندگي به زردي گراييده، و از ثمره زندگي خبري نبود، آب حيات انساني در زمين فرورفته، منارهاي هدايت فرسوده و كهنه شده، و پرچمهاي هلاكت و تيرهبختي آشكار گشته بود.»2
و در گفتار ديگر ميفرمايد: «شما اي گروه عرب، در زمان جاهليّت، زشتترين مرام را داشتيد و در بدترين وضع به سر ميبرديد، در ميان زمينهاي سنگلاخ، ميان مارهاي پرزهر، آب لجن و سياه ميآشاميديد، غذاي آلوده ميخورديد، خون يكديگر را ميريختيد، و از خويشان دوري ميكرديد، بتها در ميان شما نصب شده بودند، غرق در فساد بوديد كه خداوند توسّط پيامبر اكرم(ص) شما را از آن همه انحرافات و گمراهيها رهايي بخشيد».3
نمونههايي از اوضاع عربستان
قبل از بعثت
براي نمونه، ده نوع از خرافات و اعتقادهاي بيهوده جاهليّت را يادآور ميشويم، تا به حكم «يُعرَف الاشياء بِاَضدادِها؛ هر چيزي با مقايسه با ضدّش شناخته ميشود»، نعمت عظيم بعثت پيامبر اسلام(ص) را بهتر بشناسيم.
با بعثت پيامبر اسلام، هم خورشيد اسلام طلوع كرد، و هم شخصيّت عظيم پيامبر(ص) متولّد شد، در سراسر زندگي پيامبر(ص) روزي مباركتر از روز بعثت نبود، روز تولّد آن حضرت بيانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارك بود، ولي روز بعثت، روز تولّد شخصيت پيامبر(ص) بود كه بسيار مباركتر بود.
1ـ مردم جاهليّت اعتقاد داشتند در يمن مردي به نام «اَساف» عاشق زني به نام «نائله» شد، هر دو به قصد زيارت كعبه آمدند، اطراف كعبه را خلوت ديدند، داخل كعبه رفتند و در همانجا با هم عمل منافي عفّت (زنا) انجام دادند، روز بعد زائران، آن دو را جامد و مسخ شده ديدند، براي عبرت مردم، آن دو جماد را در ميان كعبه نهادند، و به عقيده سخيف آنها، پس از مدّتي آن دو جماد خدا شدند، و سزاوار پرستش گشتند!4
2ـ هنگام ورود به روستا به خاطر دفع نگراني از ترس و وحشت، و ترس از بيماري وبا و گزند ديو، در برابر دروازه ورودي روستا، ده بار صداي الاغ در ميآوردند و گاهي اين كار را با آويختن استخوان روباهي به گردن خود، انجام ميدادند.
3ـ اگر دندان فرزند آنان ميافتاد، آن را با دو انگشت به سوي خورشيد پرتاب كرده و خطاب به خورشيد با عجز و لابه ميگفتند: «اي خورشيد! دنداني بهتر از اين بده.»
4ـ هرگاه در بيابان هولناك گم ميشدند، پيراهن خود را وارونه ميپوشيدند، تا بدين وسيله راه را بجويند.
5ـ هنگام مسافرت، براي كسب اطمينان در مورد حفظ زنان از خيانت و بيناموسي، نخي را بر ساقه يا شاخه درختي ميبستند، هنگام بازگشت، اگر آن نخ به حال خود باقي بود اطمينان مييافتند كه زن آنها خيانت نكرده، و اگر باز يا مفقود ميگرديد، زن را به خيانت متّهم مينمودند.
6ـ زني كه بچهاش نميماند، معتقد بودند كه اگر او هفت بار بر روي جنازه شخص بزرگي بايستد و آن را زير پا قرار دهد، بچهاش باقي ميماند.
7ـ به گردن مار گزيده و عقرب زده زيور آلات طلايي ميآويختند، و معتقد بودند كه اگر به جاي طلا، مس و قلع همراه خود داشته باشد ميميرد.
8ـ اگر شخصي ميمرد به احترام او شتري را با شيوه بسيار دردناكي با طرز بيرحمانه در كنار قبر او زنده به گور ميكردند.5
9ـ دختران را به جرم اين كه دخترند، زنده به گور ميكردند6 و هرگاه كسي به آنها خبر ميداد كه همسرت دختر زاييده، از شدّت ناراحتي، چهرهاش سياه ميشد.7
10ـ بيرحمي به جايي رسيده بود كه فرزندان خود از پسر و دختر را از ترس فقر ميكشتند.8
وضع زنان در جزيرة العرب
در عصر جاهليت، در جهان به ويژه در عربستان، زن موجودي بين انسان و حيوان به شمار ميآمد، و آن چنان با زنان بدرفتاري ميشد، كه هرگز با حيوانات چنين رفتار نميشد، حيوانات را زنده در گور نميكردند، ولي چنان كه خاطر نشان شد، دختران نوزاد و كودك را زنده به گور ميكردند، و وقتي ميشنيدند كه همسرشان داراي دختر شده، چهرهشان از شدّت شرم و ناراحتي، سياه ميشد.
صعصعة بن ناجيه (جدّ فرزدق، شاعر اهل بيت) مرد شريف و نجيبي بود، در عصر جاهليّت با بسياري از عادتهاي مردم جاهلي مخالفت ميكرد، او 36 دختر را خريد و از زنده به گور نمودن، نجات داد، پس از طلوع اسلام، او كه اسلام را با جان و دل پذيرفته بود، ماجراي خريدن دختران را به عرض پيامبر اكرم(ص) رسانيد، و در ضمن توضيح گفت: دو ناقه (شتر ماده) از من گم شد، براي پيدا كردن آنها سوار بر جَمَل (شتر نر) شدم، در بياباني آنها را پيدا كردم، هنگام بازگشت، دو خانه نظرم را جلب كرد، به آن خانهها نزديك شدم، ديدم در يك اتاق پير مردي نشسته است، با او گرم صحبت بوديم، ناگهان از اتاق ديگر زني صدا زد: «زاييد زاييد!» پير مرد پرسيد: چه زاييد؟ زن پاسخ داد: دختر زاييده است. پير مرد گفت: او را در خاك دفن كنيد، گفتم او را نكشيد من جان او را ميخرم، سپس دو ناقه و يك جَمَل را كه بر آن سوار بودم دادم، تا آن دختر را نكشند، و در همه دوران عمرم 36 دختر، هر كدام را با دوناقه و يك جَمَل خريدم و نجات دادم. پيامبر(ص) فرمود: «بسيار كار بزرگي انجام دادهاي، اجرش در نزد خدا محفوظ است.»9
گوستاولبون مستشرق فرانسوي مينويسد: «شيوع عادت دختركشي در جاهليت را از مصاحبه ذيل كه بين قيس، رئيس طايفه بنيتميم، با حضرت محمّد(ص) اتّفاق افتاد ميتوانيد بفهميد:
«روزي قيس (بنعاصم) ديد پيامبر(ص) يكي از دختران خود را روي زانو نشانده است، از او پرسيد: اين گوسفند بچّه چيست كه اين چنين او را ميبويي؟ فرمود: اين دختر من است. قيس گفت: سوگند به خدا من دخترهاي زيادي داشتم و همه را زنده به گور كردم و هيچ يك را اين گونه نبوييدم. حضرت محمّد(ص) فرياد زد: واي بر تو! خدا رحم را از دل تو خارج ساخته و قدر بهترين نعمتهايي را كه خداوند به انسان عنايت كرده نشناختي.»10
ضرورت و اهميّت بعثت
جهان تاريك جاهليّت، براي طلوع خورشيد هدايت، ثانيهشماري ميكرد، همه چيز بيانگر ضرورت بعثت و نياز به وجود آيين سازنده و رهاييبخش، و رهبر بزرگ، مدبّر، نجات دهنده و دلسوز بود. در چنين وضع نابساماني، لطف خدا شامل حال انسانهاي آن عصر و نسلهاي آينده شد، كه محمّد بن عبداللّه(ص) را براي رهايي مردم به پيامبري مبعوث فرمود.
پيامبري كه آخرين پيامبر بود، و كاملترين آيين را آورد، و همه پيامبران پيشين در انتظار او بودند تا او بيايد و آيين توحيد و نجاتبخش خدا را كامل نمايد و همه بشريّت را از لجنزارهاي آلودگي، گناه و انحراف، رهايي بخشد.
با بعثت پيامبر اسلام، هم خورشيد اسلام طلوع كرد، و هم شخصيّت عظيم پيامبر(ص) متولّد شد، در سراسر زندگي پيامبر(ص) روزي مباركتر از روز بعثت نبود، روز تولّد آن حضرت بيانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارك بود، ولي روز بعثت، روز تولّد شخصيت پيامبر(ص) بود كه بسيار مباركتر بود. و اگر روز هجرت پيامبر(ص) از مكّه به مدينه بسيار مهم بود، و به همين خاطر به پيشنهاد حضرت علي(ع) آغاز تاريخ مسلمانان گرديد،11 مهم بودن هجرت از اين رو بود كه آرمانهاي بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختيها، تولّد نو يافت، و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعميق و گسترش گرديد. بنابراين بايد گفت: خورشيد شخصيّت پيامبر اسلام(ص) نيز در چنين روزي تولّد يافت.
براي درك ضرورت بعثت و عظمت آن، كافي است كه به معنا و مفهوم بعثت در اسلام، توجّه كنيم:
بعثت يعني: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرك و انحراف فكري و عقيدتي و عملي، و هرگونه خرافات. بعثت يعني: رستاخيز و به پاخاستن براي نجات انسانها از زير يوغ اسارتهاي فكري، سياسي و اجتماعي. بعثت يعني: طاغوت زدايي، شرك زدايي، تنشزدايي و زدودن هرگونه عوامل و پيشينههايي كه موجب سقوط و عقبگرد خواهد شد.
بعثت يعني انفجار نور درخشان الهي در ميان ظلمتهاي متراكم گوناگون. بعثت يعني تجلّي حق، در برابر باطل و باطلپرستي، و نابودي هرگونه باطل و بيهودهگرايي. بعثت يعني فرود صاعقهاي سوزان بر خرمن مفسدان، تبهكاران و نيرنگبازان، و براندازي دامهاي شيطان، و عوامل و طرفداران شيطان.
بعثت يعني تثبيت توحيد ناب در تمام ابعادش، تثبيت وحي الهي و نبوّت. بعثت يعني برقراري عدالت فردي و اجتماعي، و پيكار با هرگونه ظلم، تبعيض و بهرهكشيهاي ظالمانه. بعثت يعني برافراشتن پرچم حقّ در همه نقاط جهان، و واژگون سازي پرچمهاي باطل. بعثت يعني همان عروة الوثقي نجات و پيروزي كه به تعبير قرآن در دو چيز خلاصه ميشود: تكفير طاغوت و ايمان به خداي بزرگ؛12 همان عروة الوثقياي كه در تسليم در برابر حق، و انجام كار نيك خلاصه ميشود.13بعثت پيامبر اسلام(ص) يعني تبيين تمام اهداف پيامبران و كتابهاي آسماني، و اجراي آن اهداف به طور كامل.
دورنمايي از آغاز بعثت
چهل سال از عمر پاك پيامبر(ص) ميگذشت، آن حضرت قبل از پيامبري در هر ماه، چندين بار، در شب و روز، و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز كوه سر به فلك كشيده حِرا (كه در شش كيلومتري شمال شرقي كعبه قرار گرفته بود) داخل غاري كه بر فراز آن كوه بود، به عبادت و مناجات و راز و نياز با خدا ميپرداخت، او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده ميكرد، و همواره به تفكّر و تأمّل و عبادت خدا مشغول بود.14 روز 27 رجب سال چهلم عام الفيل فرا رسيد، پيامبر(ص) بر فراز كوه حرا در ميان غار مخصوص آن جا، مشغول مناجات با خدا بود، ناگاه پيك وحي، جبرئيل امين بر آن حضرت نازل شد و اين آيات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت، براي آن حضرت خواند:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * اِقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ * خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاَكْرَمُ * اَلَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِنْسانَ ما لَمْيَعْلَمْ؛ بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان كس كه انسان را از خون بستهاي خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسي كه به وسيله قلم تعليم داد، و به انسان آن چه را نميدانست، آموخت.»به اين ترتيب آغاز وحي و بعثت، با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آميخته با توحيد، شروع شد و اين واژههاي زرّين وحي، بيانگر آن است كه بعثت يعني:
بعثت يعني: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرك و انحراف فكري و عقيدتي و عملي، و هرگونه خرافات. بعثت يعني: رستاخيز و به پاخاستن براي نجات انسانها از زير يوغ اسارتهاي فكري، سياسي و اجتماعي. بعثت يعني: طاغوت زدايي، شرك زدايي، تنشزدايي و زدودن هرگونه عوامل و پيشينههايي كه موجب سقوط و عقبگرد خواهد شد.
رستاخيز معنوي، و انقلاب در همه امور، كه اساس آن انقلابها، انقلاب فرهنگي، و آگاهي بخشي در همه زمينههاست.
پيامبر(ص) فرمود: پس از آن كه آيات آغازين سوره علق بر من نازل شد، از فراز كوه حرا به سوي خانه حركت كردم، در مسير راه در وسط كوه حِرا، صدايي را از جانب آسمان شنيدم كه ميگفت: «يا مُحَمَّدُ اَنْتَ رَسُولُ اللّهِ وَ اَنَا جِبْرَئيلُ؛ اي محمّد! تو رسول خدايي و من جبرئيل هستم.»
به آسمان نگريستم، جبرئيل را ديدم كه به طور استوار و ثابت، بر فراز افق ايستاده است، همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپديد شد.»15
از آن جا كه پيامبر اكرم(ص) دوبار جبرئيل را ديد، و وحي الهي را از آن امين وحي دريافت كرد، همين دو حادثه موجب فشار روحي سنگين براي آن حضرت گرديد، با اين كه او از نظر روحي، بسيار قوي و نيرومند بود كه شايستگي تحمّل مسؤوليّت وحي را يافته بود، ولي چون آغاز كار بود، وقتي كه جبرئيل را به صورت اصلياش ديد، اضطراب و خستگي فوقالعادهاي در خود احساس كرد، از اين رو به سوي خانه آمد، وقتي به خانه رسيد، به همسرش حضرت خديجه(س) فرمود: «دَثِّريِني؛ مرا بپوشان.» خديجه(س) او را پوشانيد، پيامبر(ص) اندكي در خواب فرو رفت. در همين هنگام جبرئيل نزد آن حضرت آمد و آيات آغاز سوره مدّثّر را نازل كرد، كه سه آيه نخست آن چنين است: «يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرْ * قُمْ فَاَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ؛ اي در بستر خواب آرميده، برخيز و انذار كن (و جهانيان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.» پيامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مأموريت خود پرداخت.16
پيامبر(ص) ماجراي بعثت و وحي را براي همسرش خديجه(س) تعريف كرد، خديجه(س) خشنود شد و گفت: «خدا تو را ياري خواهد كرد.» خديجه(س) ماجرا را به عمو زادهاش «ورقة بن نوفل» كه از دانايان عرب و از مسيحيان و سرشناس بود بازگو كرد، و گفتار پيامبر(ص) را براي او بيان نمود، ورقة گفت: قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ، وَالَّذي نَفْسُ وَرَقَةٍ بِيَدِهِ لَئِنْ كُنْتِ صَدَقتِيني يا خَدِيجَةُ، لَقَدْ جائَهُ النّامُوسُ الاَكْبَرُ...؛ خداوند پاك و منزّه است، سوگند به كسي كه جان ورقه در دست او است، اگر مرا اي خديجه، تصديق ميكني، ناموس اكبر (فرشته بزرگ وحي) بر او نازل ميشود، كه بر موسي(ع) نازل ميشد، او پيامبر اين امّت است، به او بگو ثابت و استوار باش.
خديجه(س) به خانه بازگشت و گفتار ورقه را به رسول خدا(ص) ابلاغ نمود.17
نگاهي به انگيزهها و اهداف بعثت
با بررسي آيات قرآن و روايات پيامبر(ص) و امامان(ع) به دست ميآيد كه انگيزه بعثت و اهداف آن در دو پايه خلاصه ميشود: 1ـ نفي معبودهاي باطل و عوامل سقوط. 2ـ پيمودن راههاي تكامل در ابعاد گوناگون كه اساس آن اعتقاد به يكتايي و بيهمتايي خداست.
ولي در پرتو تجزيه و تحليل آيات و روايات، ميتوان به ده انگيزه و هدف از اهداف و انگيزههاي بعثت اشاره كرد كه عبارتند از:
1ـ اتمام حجّت، چنان كه در آيه 165 سوره نساء ميخوانيم: «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛ پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجّتي براي مردم بر خدا باقي نماند (و بر همه اتمام حجّت شود).»
2ـ رفع اختلاف، چنان كه در آيه 213 سوره بقره ميخوانيم: «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ؛ مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادي در ميانشان وجود نداشت، به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد، و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها رخ داد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت، تا مردم را بشارت و بيم دهند، و كتاب آسماني كه به سوي خود دعوت ميكرد، با آنها نازل نمود، تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوري كند.»
3ـ قيام به عدالت، چنان كه در آيه 25 حديد ميخوانيم: «لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛ ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم، تا مردم قيام به عدالت كنند.»
4ـ آزادي و آزادگي، و رهايي از امور بيهوده و خرافات، چنانكه در آيه 157 سوره اعراف ميخوانيم: «اَلَّذِين يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ الاَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ؛ كساني كه از فرستاده خدا پيامبر(ص) پيروي ميكنند... پيامبري كه بارهاي سنگين و زنجيرهايي را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان، برميدارد.» منظور از زنجير در اينجا عبارت است از: زنجير جهل و ناداني، بتپرستي و خرافات، انواع تبعيضات و بيعدالتيها، قوانين نادرست، و اسارت و استبداد در چنگال طاغوتها است.
5ـ هدايت، امر به معروف و نهي از منكر و رهايي از ظلمتها و كشيدن انسانها به سوي نور، چنانكه در آيه 1 و 5 ابراهيم، و 16 مائده و 175 اعراف آمده، از جمله در آيه يك سوره ابراهيم ميخوانيم: «الـر * كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَيْكَ لِتُخْرجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ؛ اين كتابي است كه بر تو اي پيامبر نازل كرديم، تا مردم را از تاريكيهاي (شرك و ظلم و جهل) به سوي روشنايي (ايمان، عدل و آگاهي) به فرمان پروردگارشان درآوري.»
6ـ آموزش كتاب و حكمت، چنان كه در آيه 2 سوره جمعه ميخوانيم: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الاُمِيّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ؛ خداوند كسي است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده، رسولي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها ميخواند، و آنها را تزكيه ميكند، و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت ميآموزد.»
7ـ تهذيب و پاكسازي، چنان كه در آيه 2 جمعه (آيه قبل) همين مطلب ذكر شده است.
8ـ آزادي انسانها از زير يوغ طاغوتها و استكبار، چنانكه در آيه36 نحل ميخوانيم: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُواللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛ ما در هر امّتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»
9ـ تقويت و ارتقاء تفكّر و انديشه صحيح و والا، چنان كه امام كاظم(ع) فرمود: «مابَعَثَ اللّهُ اَنْبِيائَهُ وَ رُسُلَهُ اِلي عِبادِهِ اِلاّ لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ... وَاَكْمَلُهُمْ عَقْلاً اَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ؛ خداوند پيامبران و رسولان را به سوي بندگانش مبعوث نكرد، مگر اين كه از جانب خدا تعقّل كنند و بينديشند و از اين سو، بر معلومات و ارتقاء فكري خود بيفزايند.»18
10ـ تكميل و ارتقاء ارزشهاي اخلاقي، چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: «اِنَّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ؛ همانا به پيامبري برانگيخته شدهام تا ارزشهاي اخلاقي را به كمال برسانم.»19
و در سخن ديگر فرمود: «اِنَّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ حُسْنَ الاَخْلاقِ؛ همانا مبعوث شدهام تا نيكي اخلاق را به درجه عالي و كمال برسانم.»20
اميد كه در پرتو بعثت از تمام فرهنگهاي بيگانه، رهايي يابيم و جسم و جان خود را با تعاليم انبيا ـ خصوصا پيامبر بزرگ اسلام ـ شست و شو دهيم.
پینوشت ها:
14) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج13، ص208؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج17، ص309.
16) فخر رازي، التفسير الكبير، ج30، ص189 (يكي از روايات).
17) سيره ابن هشام، ج1، ص254.
18) شيخ محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج1، ص16.
12 و 13) بقره (2) آيه 256؛ لقمان (31) آيه22.
19 و 20) كنز العمّال، حديث 5217 و 5218.
1 و 2 و 3) نهج البلاغه خطبه 89 و 26.
10) گوستاولبون، تمدّن اسلام و عرب، ترجمه سيد هاشم حسيني، ص503.
11) محمّد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج2، ص253.
15) ابومحمد، عبدالملك بن هشام، سيره ابن هشام، ج1،ص253.
4) سيد محسن امين، ابوذر الغفاري، ص9.
5) جعفر سبحاني، فروغ ابديّت، ج1، ص35 ـ 41 (بهطور اقتباس)
6 و 7 و 8) اقتباس از آيه 8 تكوير، و 58 نحل، و 151 انعام و 31 اسراء.
9) علامه شوشتري، قاموس الرّجال، ج5، ص127.
------------------------------
نویسنده: حجتالاسلام والمسلمين محمّد محمّدي اشتهاردي